روشنیّ عقلهــــا از فکــــــــرتم انفطــــارِ آسمان از فطــــــرتم (1163/2) بازم و حیران شـــود در من هما چُغد کــــه بود تا بداند سرّ ما؟ (1164/2) شه برای من ز زندان یاد کــــرد صد هزاران بسته را آزاد کــــرد (1165/2) یک دمم با جغدها دمساز کـــرد از دم من جغدها را باز کــــــرد (1166/2) ای خنک جغدی که در پرواز من فهم کــرد از نیک بختی راز من (1167/2) در من آویــــزیذ تا نازان شـــوید گر چه جغدانید،شهبازان شوید (1168/2) آنکـــه باشـد با چنان شاهی حبیب هر, ...ادامه مطلب
مشرق خورشید برجِ قیرگون آفتابِ ما ز مشـــرق ها برون (1109/2) مشـــــرقِ او نسبتِ ذرّاتِ او نه برآمد، نه فرو شُــد ذاتِ او (1110/2) ما کــه واپس ماندِ ذرّاتِ وییم در دو عالم آفتـــــابِ بی فَییم (1111/2) باز گِردِ شمس می گـــردم عجب هم ز فرّ شمس باشد این سبب (1112/2) شمس باشد بر سببها مُطّلع هم ازو حَبلِ ســــببها منقطع (1113/2) صـــــد هزاران بار ببریدم امید از کـــه از شمس این شما باور کنـید؟ (1114/2) تو مرا باور مکن کـــــــز آفتاب صـبر دارم من و یا ماهی, ...ادامه مطلب
آنکه او باشــــــد حسودِ آفتاب و آنکه می رنجد ز بودِ آفتـــاب (1131/2) اینت درد بی دوا کــور است آه اینت افتاده اَبَد در قعــــــرِ چاه (1132/2) نفی خورشـــیدِ ازل بایستِ او کی برآید این مــــــرادِ او بگو؟ (1133/2) باز آن باشد کـه باز آید به شاه بازِ کورست آنکه شد گم کرده راه (1134/2) راه را گم کـــرد و در ویران فتاد باز در ویران بَرِ چُغدان فتــــــاد (1135/2) او همیشه نورست از نورِ رِضـا لیک کورش کــرد سرهنگِ قضا (1136/2) خاک در چشمش زد و از راه, ...ادامه مطلب
در سال 1389 با دوست گرامی جناب سرهنگ گودرزی ملاقاتی با شــیخ بزرگــــــوار جناب آقای مردانی داشتم و ایراداتی اصولی مطـــــرح نمودم و اجمالاً طی نامه ای سئوالات مهم تری عرض شد که قسمتی را تأئید و یک هفته بعد که در نجف آباد اصفهان کــــــــه باز هم جناب ســرهنگ بودند ماوقع به آقای یدالله فنائی کـــــــــه درویش وارسته و راه رفته ای بود توسط جناب ســـرهنگ گفته شد و پس از صحبت های فی مابین آقای مردانی لطف کـردند و تلفنی تماس گـــرفتند و همه موارد را تأئید, ...ادامه مطلب
کی کند دل خوش به حیلتهایِ کَش آنکــــه بیند حیلۀ حق بر سرش؟ (1057/2) او درون دام و دامی می نهـــــد جانِ تو نی آن جَهَد،نی این جهد (1058/2) گـــــــــر بروید،ور بریزد صد گیاه عاقبت بــــــــر روید آن کِشتۀ اِله (1059/2) کشت نو کارنــــــد بر کَشتِ نخست این دوم فانیست و آن اوّل دُرُســــــت (1060/2) تخم اوّل کامل و بگـــزیده است تخم ثانی فاسـد و پوسیده است (1061/2) کسانی که تدبیرهای خداوند را درک کرده اند و آنرا بر حیله های خود غالب می بیننـد هیچ وقت بر, ...ادامه مطلب
دل زِ هَر یاری غذائی می خورد دل زِ هَر علمی صفائی می بَرَد (1091/2) صورتِ هر آدمی چون کاســه ایست چشم از معنیّ او حسّاســه ایست (1092/2) از لقایِ هـر کسی چیزی خوری وز قِرانِ هـــــر قرین چیزی بَری (1093/2) چون ستاره با ستاره شــد قرین لایقِ هر دو اثر زایـــــــــــد یقین (1094/2) چون قِرِان مرد و زن زاید بشـــــر وز قِرانِ سنگ و آهن شـد شَرَر (1095/2) وز قِرانِ خاک با بارانهــــــــــــــــا میوه ها و سبزه و ریحانهـــــــــا (1096/2) وز قِرانِ, ...ادامه مطلب
گفت پس از گفتِ من مقصود چیست؟ چون تو میدانی که آنچه بود چیست (995/2) گفت شه حِکمت در اظهارِ جهــان آنکــــــــه دانست برون آید عیان (996/2) آنچه می دانست تا پیدا نکــــــــرد بر جهــــان ننهاد رنجِ طَلق و درد (997/2) یک زمان بی کار نتوانی نشســـت تا بَدی یا نیکیی از تو نَجَســــت (998/2) این تقاضاهایِ کار از بهـــــــــــرِ آن شـــد موکََّل تا شود سِرّت عیان (999/2) پس کَلابۀ تن کجا ساکن شـــــود؟ چون سـرِ رشتۀ ضمیرش می کشد (1000/2) تاسۀ تو شـــــــد نشانِ, ...ادامه مطلب
گر به صورت می روی،کوهی بشکل در بزرگی هست صد چندان کــه لعل (1028/2) هم به صـــورت دست و پا و پَشمِ تو هست صد چندان کــه نقشِ چشم تو (1029/2) لیک پوشیده نباشـــــد بر تو این کز همه اعضا دو چشم آمد گزین (1930/2) از یک اندیشه کــــه آید در درون صد جهان گــــــردد به یک دم سرنگون (1031/2) جسمِ سلطان گــر به صورت یک بود صـــد هزاران لشکرش در پی دَوَد (1032/2) اگر به ظاهر و صورت توجه داری و بدنبال ظاهر بزرگ و سترک هستی ، و کوه کــــه از نظر شکل بزرگ تر هست و, ...ادامه مطلب
چیست اصل و مایــــۀ هر پیشه یی جز خیال و جز عَرَض و اندیشه یی؟ (970/2) حمله اجزایِ جهان را بی غَرَض در نگر، حاصل نشد جــــــز از عَرَض (971/2) اولِ فکر آخِـــر آمــــــــد در عمل بُبیتِ عـــــــــــــالَم چنان دان در ازل (972/2) میوه ها در فکــــــــرِ دل اوّل بُوَد در عمل ظاهر به آخر می شـد می شود (973/2) چون عمل کردی، شــــجر بنشاندی اندر آخِر حــــــــــــــرفِ اوّل خواندی (974/2) گـرچه شاخ و برگ و بیخش اوّلست آن همه از بهــــــــرِ میوه مُرسَلست, ...ادامه مطلب
رساله ی جامع در مورد تصوف عملی ایرانی ، برگه چهارم دل بحث نمی کند دل سکوت می کند ، تا حقیقت یکی از اسرار زندگی باشد . تموز در مصر فراغنه نام " اوزیریس " بخود گــــرفت ( عشتروت و ادونیس ص 19 تا 20 ) و در یونان ادونیس نامیده شد که این کلمه در حقیقت از کلمـــه ی ادون یا ادونای فینیقی به معنـی آقا و سرور گرفته شــــــــــده . در لبنان نیز همه ســــاله زنان بر مرگ ادونیس می گریستند و موی خود را پریشان می کردند و تندیس های ادونیس را دفن می کــــــــردند و اعتقاد, ...ادامه مطلب
رساله ی جامع در مورد تصوف عملی ایرانی ، برگه پنجم و انتهائی دل بحث نمی کند دل سکوت می کند ، تا حقیقت یکی از اسرار زندگی باشد . نص و اثر کـــــــه این روزها با انتخاب شورائی و نصب جانشین از سوی حکومت سـر و صدائی نموده و بر سر هر زبانی بدون آگاهی و اطلاع از آن افـــتاده مقوله ی مهمی است کـــــــــــه اکثر پیروان امروزه حتی قادر به شناسائی اثر نیستند و همه تقلیدوار توصیه می کنـــــــند من بیعت کردم برو بیعت کن ، در حالی که کسی که اثر را دانسته بیعت نخواهد, ...ادامه مطلب
نوح از آن گوهر کـــه برخوردار بود در هوایِ بحـــــــرِ جان دُربار بود (914/2) جانِ ابراهــــــــیم از آن انوارِ زًَفت بی حَذَر در شعله هایِ نار رفت (915/2) چونکــه اسماعیل در جویَش فتاد پیشِ دشنه آبدارش سَــــر نهاد (916/2) جان داوود از شعاعش گــرم شد آهن اندر دست بافش نرم شـد (917/2) چون سلیمان بُد وصالش را رضَیع دیو گشتش بنده فرمان و مطیع (918/2) در قضا یعقوب چون بنهاد سَــــــر چشم روشن کـرد از بویِ پسـر (919/2) یوسفِ مَه رو چون دید آن آفتـــاب شـد چنان, ...ادامه مطلب
شاه گفت اکــــنون از آنِ خود بگـو چنـــــــــد گویی آنِ این و آنِ او؟ (940/2) تو چه داری و چه حاصل کـرده ای از تَکِ دریا چــــــــه دُر آورده ای؟ (941/2) روزِ مـرگ این حسّ تو باطل شـود نورِ جان داری کــه یارِ دل شـود؟ (942/2) در لَحَـد کین چشم را خاک آکـــند هست آنچه گور را روشن کُـند؟ (943/2) آن زمان کـــه دست و پایت بر دِرَد پرّ و بالت هست تا جان بـر پرد؟ (944/2) آن زمان که این جانِ حیوانی نماند جانِ باقی بایدت بر جا نشــــاند (945/2) شاه به غلام گند, ...ادامه مطلب
در این بند مشخص می شود ، این پرنده از فراز کوهها و ژرفای دره ها می گـــــــذرد ، برفراز درختان شهپر می ساید ، و از اساطیر کهن چینی در می یابیم " ققنوس " نسبت به درخـتان فروتنی می کند و بسوی آنها فرود می آید و بر روی زمین پا نمی گذارد و تنهــا در نـــــزدیکی زمین پرواز می کند و یا می رقصد چنانکه به نظر می آید یک پا بیش تر ندارد . در بند 36 بهرام یشت آمده ".... آن که استخوان یا پَری از این مرغ دلیر با خود داشته باشـــد، هیچ مرد دانائی او را از پای در نتواند, ...ادامه مطلب
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند / گرد در و بام دوست پرواز کنند در ادامه ی بند 39 "بهرام یشت " آمده است :" روی بالهای نیرومندِ " وارغن " اسبی نـــر و شتری سرمست و قایقی که در رودخانه راه می پیماید ، جای دارد " . این بخش هم اگر مقابله ای با اساطیر چینی نشود شـــاید چندان مفهومی نداشته باشد ، در اساطیر چین چنین نوشته شده: " دُرنا از همه ی دوندگان و روندگان، تنــدروتر و شتابان تر است "، که همین پرنده است که پهلوان " سنتارو " را یک شبه به جزیره ای کــــــــه در, ...ادامه مطلب