مژگان صمدی
نویسنده و مترجم
در اوت 1991 که دیگر امیدی به حفظ نظام شوروی نبود، ولادیمیر پوتین افسر جدی و منضبط کا.گ.ب در شاخه اطلاعات سیاسی که پلههای ترقی را تا آن زمان با موفقیت طی کرده بود، از پست خود استعفا داد و در کنار دموکراتهای زادگاهش سنتپترزبورگ، همچون سابچاک وارد سیاست شد. پوتین بهدلیل حسن سابقهاش در سازمان اطلاعات و امنیتی شوروی و بواسطه نفوذ دموکراتهای سنتپترزبورگ در مسکو، به کرملین راه پیدا کرد و در مدتی کوتاه مورد توجه یلتسین قرار گرفت. پوتین در سال 2000 در شرایطی بر صندلی ریاست جمهوری نشانده شد که روسیه در بحرانی شدید دست و پا میزد. بعد از فروپاشی سیاسی، حال ازهم پاشیدگی در عرصههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و... آشکارتر شده بود. با بالا گرفتن جنبش جداییطلبی در چچن از اواسط دهه 90 و عدم موفقیت یلتسین در کنترل آن، روسیه به طور جدی در آستانه خطر تجزیه قرار داشت. وضعیت آنقدر بد بود که حامیان پرنفوذ و قدرتمند پوتین خود حاضر به قبول مسئولیت ریاست جمهوری نبوده و بهدنبال مهرهای کوچک اما جدی و جاهطلب برای قربانی کردن گشته بودند. اما برخلاف انتظار بسیاری از سیاستمداران آن روز کرملین، پوتین یک ویژگی داشت که در آن شرایط بحرانی بسیار کارساز شد: «آستانه درک او از خطر بسیار بالا بود.»
موفقیت پوتین در سرکوب جداییطلبان چچن در کنار توانایی او در سامان دادن به وضعیت روسیه طی دو دوره اول ریاست جمهوری، به محبوبیت فراوان او در میان اقشار مختلف منجر شد. سیاستهای اقتصادی پوتین در این دوره بر تصویب قوانین متناسب، جذب سرمایهداران روس و ارتقای امنیت سرمایهگذاری تأکید داشت که باعث بالا رفتن تولید ناخالص ملی و رونق اقتصادی روسیه شد. میزان کنترل دولت مرکزی بر ایالتها افزایش یافت که به نظم در سیستم اداری کشور انجامید. بالا رفتن قیمت نفت در این دوره نقش بسیار مهمی در موفقیت سیاستهای پوتین بازی کرد که به افزایش امکانات آموزشی، ارائه بهتر خدمات درمانی، رشد حداقل درآمد، افزایش حقوق و مستمری بازنشستگان، نوسازی شهرها و... منجر شد. سطح امنیت در عرصههای مختلف بالا رفت و روسیه دوباره بهعنوان قدرتی مطرح خودنمایی کرد.
با وجود این موفقیتها، به نظر میرسد که افسر سابق کا.گ.ب و دموکرات فعال در دهه 90 که در آن دوران پطر کبیر را الگوی خود معرفی میکرد، بعد از رسیدن به مقام ریاست جمهوری، تاریخ روسیه را مرور کرد، به آرمانهای دوران خدمتش در کا.گ.ب اندیشید، شرایط زمان را تحلیل کرد، اندک اندک از اهداف دموکراتها فاصله گرفت و در نهایت به تعریف مشخصی از وظیفه تاریخی خود رسید.
برخورد سه ایده نظری
در کتاب «آقای پوتین کیست؟» نقل قولهایی از پوتین دیده میشود که در آنها از فروپاشی شوروی بهعنوان یک فاجعه نام میبرد و از مسئولان مافوقش انتقاد میکند که تحلیلهای کارشناسانی چون او را جدی نمیگرفتند. قطعاً یکی از سؤالات اساسی پوتین در این بازبینی تاریخی، علت فروپاشی قدرت عظیم شوروی و یکی از خواستهای اصلی او، احیای جایگاه جهانی آن ابرقدرت بوده است. حال پوتین خود در مقام بالاترین تصمیم گیرنده قرار داشت تا به سؤال «چه باید کرد؟» پاسخ دهد. این یادداشت علت محبوبیت پوتین و موفقیت سیاستهایش در روسیه را در تلاش او برای احیای سه ایده استبداد، ارتدوکسی و ناسیونالیسم میداند. این سه ایده، به اعتقاد سرگئی اوواروف، اندیشمند معروف روسی و رئیس آکادمی علوم روسیه در نیمه اول قرن نوزدهم، طی قرنهای متمادی اساس روسیه را تشکیل داده است.
روسهای ارتدوکس از زمان سقوط امپراطوری روم شرقی (بیزانس) در قرن پانزدهم بر این باور بودند که وارثان حقیقی عیسی مسیح هستند و مسئولیت نجات بشریت و آشنا کردن انسانها با مفهوم حقیقت برعهده آنان است. آنها مسکو را روم سوم میخواندند و روسیه و پایتختش را مقدس. این باور مذهبی باعث شد تا روسهای ارتدوکس طی چندین قرن خود را جدای از دنیای غرب و برتر از پیروان دیگر فرقههای مسیحیت در این سرزمینها بدانند. حتی اصلاحات پطر کبیر به هیچ وجه قادر نبود نظر دهقانان روس را (بیش از 95 درصد جمعیت این سرزمین) نسبت به مفاهیمی همچون مقدس بودن روسیه تغییر دهد. آنان طی قرنها همچنان بر جایگاه منحصر به فرد روسیه و مردم آن در جهان تأکید داشتند. این اندیشه نه تنها در میان کلیسا و عوام بلکه در بین متفکران روسیه هم طرفداران فراوانی داشت. چنان که اسلاوفیلها که بزرگترین جریان فکری قرن 19 روسیه را تشکیل میدادند، به این باور مذهبی کاملاً ایمان داشتند. بهعنوان مثال داستایوفسکی معتقد بود که سرنوشت اروپا در نهایت به دست روسها تعیین خواهد شد. او مینوشت روسها باید باور کنند که نجات دنیا فقط به دست آنان است، چرا که این خواست الهی است که وظیفه متحد کردن تمامی ملل جهان و هدایت آنان به سوی هدف نهایی برعهده روسها باشد.
توجه به این باور مذهبی در کلیسای ارتدوکس روسی به این لحاظ با اهمیت است که اساس هویت ملی روسها را تشکیل داده است. بهعبارتی دیگر، هویت ملی روسها بر هویت مذهبی آنان استوار است. بنابراین به طور تاریخی حفظ تمامیت ارضی روسیه، حمایت بیچون و چرا از دولت مرکزی و مقابله با هر نوع فرقهگرایی چه از سوی کلیسا (اصلیترین نهاد اجتماعی تا انقلاب 1917) و چه حکومتها بشدت تبلیغ میشده است؛ حاکمانی که بر این هویت ملی- مذهبی روسی تأکید داشته و در برابر غرب میایستادهاند و بر وسعت مرزهای روسیه و اقتدار آن میافزودند، همواره از سوی کلیسا و مردم از محبوبیت و احترام بالایی برخوردار بودهاند.
پوتین در مسیر ناسیونالیسم استالینی
پوتین که به بازسازی قدرت شوروی امیدوار است، خوب میداند که اوج شکوفایی شوروی در دوران حکومت ناسیونالیستی استالین بوده است. استالین نیز در اواسط دهه 20 قرن بیستم زمانی به قدرت رسید که روسیه از هم گسیخته و در آستانه فروپاشی مطلق بود. استالین که با طرح سیاست سوسیالیسم در یک کشور تمام مسئولیت برقراری حکومت پرولتاریای جهانی را برعهده مردم شوروی میدید، بخوبی فهمید که برای بسیج ملت و ایستادگی در راهی چنین سخت نیاز به اندیشهای بس ریشهدارتر از ایدئولوژی پرولتاریای جهانی دارد. چنین بود که میراث تاریخی- فرهنگی روسیه مورد توجه استالین خاص قرار گرفت.
در واقع ایدئولوژی روسی و مارکسیسم حداقل از سه جنبه شباهتهای فراوانی داشتند. هر دو نسبت به فرد و آزادیهای فردی بیاعتنا بودند، هر دو بر نیاز به دولت مقتدر تأکید داشتند و هر دو پیامآور نجات بشریت از طریق تأکید بر قابلیتهای بزرگ «انسان کوچک» بودند. این ایدئولوژی تجربه شده روسی اساس شکلگیری بلشویسم ناسیونالیستی قرار گرفت که در دهه 1930 به ارتقای سطح تمایلات وطنپرستانه، وحدت ملی و وفاداری به استالین انجامید و مفاهیمی زیربنایی همچون «مرد و زن جدید شوروی»، وظایف آنها نسبت به یکدیگر و رابطه فرد با رهبر با تأثیرپذیری بنیادی از میراث تاریخی و فرهنگی روسی شکل گرفتند. تأکید فراوان استالین بر رابطه سنتی فرد روس با حکومت در سخنرانیهای مختلف او منعکس میشد. بهعنوان مثال، او میگفت: «فراموش نکنید ما در روسیه زندگی میکنیم یعنی سرزمین تزارها. مردم روسیه ترجیح میدهند وقتی یک فرد در رأس حکومت است، آنها تزار میخواهند.» بهدلیل همین تأثیرپذیری بنیادی بلشویسم از میراث فرهنگی روسیه بود که روسها پیروزی در جنگ جهانی دوم و شکست آلمان نازی را تنها از آن ملت خود میدانستند؛ از نظر آنها شکست فاشیسم تنها مدیون قهرمانی و ازخودگذشتگی آنها در مبارزهای بود که از دهه 30 برایش آماده شده بودند. آنان پیروزی در جنگ جهانی دوم را نه اتفاقی جدید بلکه در ادامه تحقق همان رسالت تاریخی خود برای نجات غرب و هدایت آن به سوی رستگاری میدانستند. روسها باور داشتند که پیروزی بر فاشیسم چیزی نبود جز مرحله جدیدی از تحقق رسالت تاریخی آنان در برابر جهان و در ادامه مقاومت در برابر مغولها و جلوگیری از بسط نفوذشان به غرب و نیز شکست دادن ناپلئون در اوایل قرن نوزدهم.
رابطه کلیسا و استالینیسم
در سایه تأثیرپذیری بنیادی استالینیسم از میراث مذهبی- تاریخی روسیه است که نه تنها روسها بلکه کلیسای ارتدوکس قدرت و شکوه شوروی استالینی را تحسین میکرد و به ستایش استالین میپرداخت. چرا که با وجود مبارزه با کلیسا و میراث مذهبی در ابتدای تشکیل حکومت شوروی، از اواخر دهه 30 خصوصاً با شروع جنگ جهانی دوم رابطه کلیسا و استالین مستحکم شده بود و میراث ارتدوکس روسی بهعنوان پشتوانهای معنوی برای مقاومت مردم در برابر فاشیسم مورد تأکید فراوان قرار گرفته بود. کلیسا، استالین را فردی منتخب توسط مشیت الهی برای هدایت وطن به سوی آبادانی و شکوه مینامید؛ انسانی که در راه تحقق صلح جهانی زجر میکشد. توصیف کلیسا از استالین بهعنوان فرد برگزیده توسط مشیت الهی از نوع توصیفهای آن از تزارهای روسی بود. در این تفسیر حاکم (رهبر) فردی است که خود را وقف روسیه میکند؛ روسیهای که مقدس است و مسئولیت تاریخی خطیری برعهده دارد. تعریف کلیسای ارتدوکس از رابطه حاکم- ملت هم متأثر از همان مأموریت الهی است که برای این سرزمین و ملتش قائل است: «وظیفه ملت همانا حمایت بیقید و شرط و پیروی بیچون و چرا از حاکم است چرا که رهبر به تنهایی قادر به تحقق آن وظیفه مقدس تاریخی روسیه نیست. از نظر کلیسای ارتدوکس، وظیفه از جان گذشتن در راه رهبر و سرزمین مقدس روسیه موهبتی است الهی که به روسها بهعنوان ملتی منتخب اعطا شده است.»
استالین تنها شخصیت سیاست دوران شوروی است که به پاس خدماتش به کلیسای روسی مورد ستایش فراوان آن قرار گرفته، شمایلهایی از او در بعضی کلیساها نصب میشود و بر سر قرار دادن نامش در لیست محدود قدیسان کلیسای ارتدوکس گفتوگو میشود. این توجه و احترام فراوان به استالین در سالهای اخیر نشان دهنده آن است که حفظ هویت مذهبی و بسط تمامیت ارضی روسیه برای کلیسای روسیه از چنان اهمیتی برخوردار است که کشته شدن میلیونها انسان در دهههای 30 و 40قرن بیستم در برابر این مهم حتی ارزش مطرح کردن ندارد! پایگاه قوی کلیسا در میان روسها و این واقعیت که هویت مذهبی آنان با وجود 70 سال تبلیغ ایدئولوژی مارکسیستی دست نخورده باقی مانده است، در نتایج نظرسنجیهای مختلف در سالهای اخیر در مورد استالین قابل تشخیص است. این نظرسنجیها بخوبی نشان میدهند که استالین جزو نخستین شخصیتهای تاریخی مورد علاقه و احترام روسها است.
سوپرمن کلیسای ارتدوکس
حال بعد از این مقدمه درخصوص ریشه هویت ملی روسی و با توجه به حمایت روسها از سیاستهای داخلی و بینالمللی پوتین در 17 سال گذشته، پوتینیسم را میتوان یک نظام ناسیونالیستی نامید که در ادامه نظام استالینی و در راستای انتظارات تاریخی کلیسا و فرد روس از حکومت و حاکم قرار داد.
پوتین نیز همچون استالین بر جایگاه خاص تاریخی روسیه آنطور که روسها میفهمند، تأکید دارد. بهدلیل اهمیت مفهوم رهبریت فردی در تاریخ روسیه، پوتین تلاش کرده است تا الگوی شایستهای از یک رهبر مقتدر و بینقص به روسها ارائه دهد. تصویر ارائه شده از او را میتوان متأثر از افسانه انسان جدید شوروی هم دانست که تربیت افسران کا.گ.ب در همان راستا صورت میگرفته است؛ یعنی انسانی ایدهآل (سوپرمن) که در سلامت کامل جسمی و روانی قرار دارد، بینقص، شکستناپذیر و خستگیناپذیر است. تسلط کامل پوتین بر سیستم امنیتی روسیه باعث شده تا او بتواند شخصیت واقعی خود و نزدیکانش، روابط، داراییها و بسیاری از جنبههای زندگیاش را در هالهای از رمز و راز قرار داده، از خود اسطورهای تحسین برانگیز در ذهن عوام بسازد.
از سوی دیگر پوتین با درک مشکل تاریخی روسها با صاحبمنصبان، از همان ابتدا چنین وانمود کرد که (برخلاف یلتسین) حسابش از آنان جداست و در تلاش است تا همچون استالین، نظارت و کنترلی جدی بر آنان داشته باشد. موفق جلوه دادن این سیاست و مستقل و بینیاز نشان دادن پوتین از هرگونه حمایت فکری (حتی حمایت عاطفی از سوی همسر) را میتوان یکی از دلایل محبوبیت پوتین برشمرد.
از سوی دیگر، پوتین همواره از حمایت کلیسای ارتدوکس برخوردار بوده است که قطعاً تنها بهدلیل حمایتهای مالی دولت از کلیسا نیست؛ بلکه سیاستهای پوتین در 17 سال گذشته بر همان اولویتهای تاریخی روسیه تأکید داشته است که عبارتند از حفظ تمامیت ارضی روسیه، بسط مرزهای آن در صورت امکان، حفظ و ارتقای وحدت ملی با تأکید بر هویت روسی و تحکیم رابطه ملت با دولتی محافظهکار به رهبری فردی مقتدر و مقابله با ارزشهای غربی. این سیاستها در راستای احیای ارزشهای ملی- مذهبی روسی بوده و با تعریف کلیسا از انسان روس، رابطهاش با حاکم و وظایفش در برابر روسیه کاملاً هماهنگ است.
تحقق این اولویتها بهطور تاریخی در روسیه با محدود کردن آزادیهای فردی همراه بوده است، چرا که هر اندیشهای غیر از اندیشه ارتدوکسی- ناسیونالیستی روسی به فرقهگرایی منتهی خواهد شد و در نتیجه وحدت میان روسها و یکپارچگی روسیه را زیر سؤال خواهد برد. به همین دلیل امروزه فعالیت آزاد رسانهها، احزاب و سازمانهای مستقل، جنبشهای مدنی و دموکراسیخواه و نیز گروههای مستقل زنان در روسیه با مشکل روبهرو است. بهدلیل محدود بودن فعالیت رسانههای منتقد و احزاب و گروههای آزاد، تعریف منافع ملی در سیاستهای داخلی و خارجی روسیه مفهومی است که همواره از سوی حکومتهای مرکزی روسیه تعریف میشده است بدون آنکه امکان نقد و تحلیل آن در جامعه وجود داشته باشد. بنابراین منافع نظامها در بسیاری از موارد جایگزین منافع ملی شده است. در عین حال انتقاد از سیاستهای نظام بهعنوان تهدیدی برای منافع روسیه، توطئه دشمنان علیه این سرزمین، ملت و وحدت ملی تلقی شده و سرکوب آن از سوی عموم مردم مورد تأیید بوده است. کلیسا همچون اکثر مردم، دموکراسی غربی و آزادی فردی را رقیبی برای رسالت تاریخی روسیه میداند. نه عوام و نه کلیسا، کمترین دغدغهای برای محدود بودن آزادیهای فردی در روسیه نداشته و کمترین ایرادی به رهبریت متمرکز و مقتدرانه فردی وارد نمیبینند.
بنابراین پوتینیسم را میتوان دورهای جدید از احیای ایده برتری معنوی انسان روس نسبت به پیروان دیگر فرقههای مسیحیت و احیای افسانه رسالت تاریخی نجات بشریت به دست روسهای ارتدوکس در آن سرزمین دانست؛ دو افسانهای که زیربنای هویت ملی- مذهبی روسها را تشکیل داده و هر از چند گاهی در سایه رهبری فردی مقتدر در روسیه تجدید میشود.
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 272 تاريخ : شنبه 21 مهر 1397 ساعت: 21:42