اشعار ابوالفضل خداوردی پور
اشعار زیبای ابوالفضل خداوردی پور شاعر معاصر ایرانی – مشهد
شعر زیبای ” کوچه “ از اشعار زیبای ابوالفضل خداوردی پور
سالها پیش
بوی جوی خفته ای !
باد کوری
گنگ ،
نجوا کرده بر مردار جغدی شوم :
– کوچه آویخته از کوچ بلند مرغکانی چند!
کودکان
چشم های شیشه ای در دست
دستهایی سنگ !
دختران
در خانه هاشان ، گور می بافند
با دستهایی چون حنا خونین!
مادری
نوزاد طفلش را
با صدای غوک مردابان کلام خواب میگوید!
تن به تاب خسته ی کارند
مردان کویر کوچه
تا شاید
از خمیر دستهاشان ، بوسه ای بر سنگ بنشانند
کوچه
آویخته از کوچ بلند مرغکانی چند !
تا به بوی نهر سردی
تا به آسمانی شور
تا به وهم کوه سبزی
تا – به اشکی ، چون شهد
شعر زیبای ” پرسه “ از اشعار زیبای ابوالفــضل خــداوردی پــور
لب
کلام نگاه تو را می جوید
چشم
اشک دیدگان تو را
می گرید
دست
انس آشنایی تو را میجوید
و غروب سنگین دلت را
دل
غریبانه میگیرد
بیا
به پرسه ی مرز گمنامی عطوفت و عجز
تا به غربت بی انتهای عشق
آشوب دیگری بسراییم
شعر زیبای ” وسعت “ از اشعار زیبای ابوالفضل خداوردی پور
چقدر فاصله تا آسمان اندک بود
– درخت سیب
– خانه ی یاکریم ها
کنار حوض :
پر گلدان شمعدانی بود
نگاه تاکها:
مرا به پرسه ی هر روزه ی خیابان برد
گلدان
کنار پنجره ماند
برگها همه به سمت وسعت نور
به وسعتی که به اندازه ی سکوت جریان داشت !!
غروب بود
و خورشید
به سمت باور هر روزه ی افق لغزید
دلم گرفت
باد می آمد
صدای مرد مؤذن از آسمان بارید :
و رنگها همه
سرشار از نیایش شد
چقدر فاصله تا آسمان
اندک بود!!
شعر زیبای ” قفس آینه ها “ از اشعار زیبای ابوالفضل خداوردی پور
تو
همان آینه ای که
به نگاه دل من ؛ میشکنی
من
دلم را ؛ که حبابیست غریب
به کدامین قفس آینه ؟
زنجیر کنم ؟
شعر زیبای ” تلاقی آینه ها “ از اشعار زیبای ابوالفــضل خــداوردی پــور
ای چشم سان آینه گون
ای همیشه ی بی انتها
ای جاودانه ی جاری
ای همسفر
ای اوج ، راه ناهموار است و سرشار از وهم
– من از تلاقی آینه ها ، از سایه های وسیع فراغت
من از اشتهای حجیم دریچه ها سکوت
من از عبور ،
از شفافیت لیز این اتصال ، میترسم.
دوباره
باری دگر با حضور بلندت مرا سرشار ساز
من در پشت کوچه های دلتنگی زمان تنهایم ،
و میترسم که:
طبعم در بستر لطیف واژه ی نان بخواب رود
و روحم برکورسوی پیچ و خم های تعلق خیره بماند!
و چشمانم در حریم تجلی شبنم ، به باغ محو شوند!
می هراسم من از خلوت راه!
¨‘°ºO✥✥✥Oº°‘¨
تو مرا بردی
به تماشای بلند یک موج
به تمنای تن صخره ی محدود زمان
و به من فهماندی درد حرفی از واژه ی باران است
طعم رحمت دارد
من در آیینه ی چشمان تو
حسرت خلوت یک گل را نوشیدم
و سراپایم مسخ از رایحه ی چیدن شد
تو به من تابیدی
و مرا بوی سرمستی برد ،
عطر تنهایی تو خواب مرا می آشفت!
و چه رنگین بود ، لحظه های باتو
و گمانی واضح صفحه ی خلوت من را پر میکرد
و مرا تا به مرز عطش واژه ی رفتن میخواند
و چقدر فرق میکرد:
رنگ یک خواب – اگر چشمانم ، داغ اندوه تو بود!
¨‘°ºO ابوالفــضل خــداوردی پــور Oº°‘¨
نگاه کن:
من در این معلق بی واژه ی بی انتها چقدر تنهایم
و چه اندازه کوتاه است سایه ی دسترسی های دلم !
و چه اندازه بلند است دیوار فراغت
و چه دریاییست این غربت و شوق
نگاه کن:
ای همسفر ، ای اوج
من از خیال تبسم ، از تبلور نم اشک
من از حس ادراک بروز یک حادثه
من از انزوای خالی تن راه ، تنهاترم
و مثل فراغت محض شاخه ای آهن
به دنبال هجوم کهنه ای هستم
من مثل کبوتری هستم
که در آوارگی یک قفس سرگردان است!
و باور نمیکند روزی سایه ی دستی بالهایش را خواهد چید
من از سوال بزرگ کودکی میترسم
وخواب سانحه ای را میبینم ، فراخ تر از اندوه
و باور دارم ، هرگز نمی توان بروی یک پل
نام مرزی را کاشت!
و باور دارم
پرده در حوصله ی پنجره ها
وماهی در چارچوب حوض نمیگنجد!
و میدانم اگر چشمی نبض کوچه ی بن بستی را بگیرد
عبور را خواهد دید!
و میدانم
¨‘°ºO✥✥✥Oº°‘¨
من اگر تنهایم
سایه ای هست که در بستر آن ، تابی از خاطره ها میبندم
مثل یک کودک دلخوش هستم
به پریدن هایی که گاه از سر ذوق ،
یک پرستوی مهاجر از سر کوی دلم میگذرد
من اگر تنهایم ، دل تنهانیست
طرح اندوه تو هست
وسعت روح هم هست ، احساس هم هست
عشق هست ، تا بند از پای ترنم بردارد
¨‘°ºO✥✥✥Oº°‘¨
مینشینم لب جوی
و به بازی دل و روح و غمت مینگرم
من اگر تنهایم
شوق هم گاهی می آید ، به مهمانی دل ،
زندگی میگذرد
گاهی هم
یک شکوفه ، از آب —
شعر زیبای ” تلاوت “ از اشعار زیبای ابوالفضل خداوردی پور
آسمان
تمام فرصت ابر را باریده است!
شبنم
پژواک تلاوت شبی است
آکنده از صدای زنجره ها
و خورشید
بر طاق آبی آسمان شاید
در جستجوی بارفه های دیروز است
پنجره باز است
و کوچه مبهوت کابوس عبور
نگاه من رویای عبور تو را
همچون ترنم باران ؛
زمزمه میکند
نگاه کن
گامها همه در جستجوی رسالت آینه ها
مات و مبهوت اند.
شعر زیبای ” حدیث شمع “ از اشعار زیبای ابوالفــضل خــداوردی پــور
از نگاه کدام چشم
روییدی ؟
که اینگونه
بهاری و بارانی !!
در انتشار طراوت ، زین سان :
چکامه های نگاهت
فروغ آسمانی شعر را ، ذبح می کنند !
تو
از انکسار کدام نور ، تابیدی ؟
که از تلالو نامت ، حدیث روشنایی شمع
تار می شود ؟ !
و پروانه ها همه
شهید شهرت کام تو اند
تو
از نگاه کدام چشم
روییدی ؟ !
منبع : shereno.com
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 399 تاريخ : يکشنبه 16 تير 1398 ساعت: 12:44