مشکل این نیست که مستندساز قصد دارد از کسی تقدس زدایی کند، ایراد این است که بفهمید مستندساز برای متقاعد کردن شما دروغ گفته است. مستند «قدیس» دروغگوست، میتوانید بروید اصل گفتگوها و مصاحبهها و نوشتههای چهرههای موجود در این مستند را که بر علیه شاملو سخن راندهاند بیابید و مطالعه کنید. منظور از دروغگو این نیست که این چهرههای مهمان در مستند که البته از آرشیو بهدستآمدهاند، اساساً چنین جملاتی در نکوهش یا نقد شاملو بیان نکردهاند، بلکه مستندساز با گزینش بخشهایی از جملات آنها، آن را به عنوان سندی در نکوهش سوژهاش، گلچین کرده که بههیچعنوان منتقلکننده تمامیت مفهوم و ایده گویندهاش نیست.
بخشهای اعظمی از این مستند با این شیوه، رویهای فریبکارانه برای القای امری غلط دارد. به عبارتی مستندساز چیزی را تحریف نمیکند، منبعی را دستکاری نمیکند، ارجاعی را به غلط از کسی نمیآورد، فقط مستندساز بهگونهای دست به گزینش میزند تا مخاطب فریب بخورد و این روش تولید هنری یا تولید اثری بیوگرافی، حتی اگر نه برای شاملو بلکه برای جنانت کاری تاریخی باشد، همچنان غیرحرفه ای است. به طور مثال در بخشی از مستند که با ارجاع به نوشتهای از فروغ فرخزاد که درباره نقد شاعرانگی شاملو است، مستندساز با گزینش بخشهایی منفی از جملات فروغ سعی در القای تمامیتی تنفرآمیز از فروغ نسبت به شاملو دارد.
به عبارتی اگر مستندساز که تماماً جملات منفی فروغ نسبت به شاملو را گلچین کرده، اگر در همین متنِ مرجع، جملات قبلی فروغ را حذف نمیکرد، بیشک به هدف دروغینش نمیرسید. به طور مثال فروغ در قبال شاملو جملات مثبتی هم در همین متن گفته است که در مستند «قدیس» بدان اشاره نمیشود: «در مورد شاملو و شعرش همیشه جای امیدواری هست» و چند خط بعد فروغ در تمجید از شاملو میگوید: «با همین مقدار شعر خوب هم که از شاملو داریم باید نسبت به او حقشناس و سپاسگذار باشیم» یا در ادامه: «شاملو برای من در کنار نیما در ردیف اول قرار دارد» میبینیم که در متنی از فروغ آن بخشهایی از جملات این شاعر توسط مستندساز گلچین شدهاند که اساساً فقط در راستای تولید محتوایی کذب نقش دارند. اینگونه است که به آسانی میفهمیم با اثری صادق روبرو نیستیم. مستدی که آنچه دلش خواسته را برمیگزیند تا با سوءاستفاده از حماقت تاریخی مخاطب ایرانی در نخبه کشی برای خودش نامی دست و پا کند و به هر قیمتی شده محتوایی کذب را به مخاطبش غالب سازد.
یا در بخشی از این مستند، مستندساز بیآنکه بدانیم دلیل این پژوهش چیست و بیآنکه ما را با ماهیت شعر شاملو، هرچند مختصر آشنا کند، به سینما و فعالیتهای سینمایی او میپردازد. این تأکید مستندساز بر شاملو و سینما آنچنان در مستند «قدیس» بیرون زده که هیچ ربطی به عنوان اثر ندارد. توضیح اینکه مستندساز با انتخاب این عنوان برای مستندی نکوهشی، سعی دارد بگوید ما یا تاریخ از کسی قدیس ساختیم که ارزش این لقب را ندارد. بیشک این عنوانِ رو و کلیشه که تأویلی مستقیم و تکبعدی دارد با بررسی سینمای شاملو محقق نمیشود. سادهتر اینکه مستندساز، نه با تأکید بر سینمای شاملو، بلکه با تفسیر اشعار شاملو بود که میتوانست بر عنوان مستندش مشروعیت ببخشد.
وقتی خود شاملو در قبال سینمایش گفته است: «شما را به خدا اسمشان را فیلم نگذارید» یا در جایی دیگر با تأکید بیان کرده است: «کارنامه فیلمسازی من یک جور نان خوردنِ ناگزیر از راه قلم بود» دیگر چه اهمیتی دارد این مدیوم از فعالیت هنری شاملو برای تقدس زدایی از او در مستندی بکار رود. مثل این میماند که در مستندی برای نقد ادیسون، فارغ از اختراع لامپ، به آن اختراعاتی برای نکوهشش اشاره کنیم که هیچ کارکرد یا اهمیتی نداشتهاند و بعضاً مطالعه آنها تمسخرآمیز هم جلوه میکند.
به عبارتی گرچه هر سینماگر تازهکاری نیز میداند فعالیت سینمایی شاملو به شدت ضعیف است و در فضایی مرتبط حتی میتوان این آثار را به نقد کشید، اما این مدیوم هنری شاملو، هیچوقت و هیچ جا به عنوان بستری برای اثبات تقدس زدایی از شاملو کاربرد ندارد. سؤال اینجاست وقتی مستندساز خودش میداند که شاملو از درج نام خود در تیتراژ اغلب فیلمهایش امتناع میکند، دیگر چرا رزومه فیلمسازی او را بستری برای نقد برگزیده است؟ و این بدان معنا نیست که نمیشود و نمیتوان سینمای شاملو را نقد کرد یا این فیلمها، فیلمهایی خوب هستند، منظور این است، اینها اساساً رزومهای برای نقد شاعری که کارنامهای قابلاتکا دارد نیستند.
مستند «قدیس» گرچه مستندی تکبعدی، یکجانبه، فرمایشی و سطح پایین است، اما آنچه باعث ایجاد ضعفی اساسی در آن شده، عنوان آن است. عنوانی که در طول خوانش اثر مدام ذهن را به ایده غایی مستندساز برای تقدس زدایی از شاملو سوق میدهد. مثلاً پایانبندی مستند کاملاً اختصاص دارد به تعدد همسران شاملو. اگر همچنان عنوان مستند را در ذهن مرور کنیم و به این پلانهای پایانی در شرح بیوگرافی همسران شاملو نیز بیندیشیم، میبینیم که مستندساز شرح تعدد همسران شاملو را نیز محملی برای نکوهش و تقدس زدایی از شاملو قرار داده است. اینجاست که مستندساز در هیبت یک آموزگار اخلاق در یک مکتبخانه قرونوسطایی درباره پدیدهای ضداخلاقی پند میدهد؛ و اینجاست که مستندساز را میتوان شبه هنرمندی قلمداد کرد که در نقد پیشافرمالیستی مرده است. نقد اخلاقی که نمونههایش را میتوان در کتاب «هنرچیست؟» تولستوی در اواخر قرن ۱۹ دید.
نمیگوییم مستندساز تنها باید به شیوهای مشاهدهگر و بیطرف فیلم بسازد. این نگرشی کلاسیک است؛ اما مستندساز برای بیان ایدهاش حتی اگر کاملاً شخصی باشد، احتمالاً نمیتواند به شکلی نخنما به درون سوژه نفوذ کند. در مستند «قدیس» مستندساز گرچه تلاش دارد اثری در نقد ویژگیهای اخلاقی و عدم ثبات شاملو در تصمیمات سیاسی و اجتماعیاش بسازد، اما این نگاه یکجانبه گرایانه را به فاجعهآمیزترین حالت بیان میکند. به طور مثال گفتارمتن آنجایی که در حال بیان نقلقولی از خود شاملوست، توسط نریتوری ادا میشود که دارای تغییر لحنی به شدت منزجرکننده است. نریتور در حین بیان نقلقولهای شاملو انگار کسی است که پشت میز دوبلاژ یک انیمیشن نشسته است و کار تولید صدای یک «بز دانا» اما ملون را انجام میدهد. کمی بعد نریتور برای نقلقولی از نیما، صدایی حماسی و فاخر را جایگزین میکند. این رنگآمیزی صدا آن هم به شکلی سخیف همان استفاده غلط از ابزاری است که با آن میشود به نقدی منطقی رسید. نکته اینجاست که کسی نمیگوید این مستندساز نمیتواند یا حق ندارد مستندی در نکوهش چهرهای ادبی و تأثیرگذار بسازد، بلکه آنچه اینجا اهمیت دارد نه خود سوژه بلکه چگونگی تولید و فرم است.
نکته پایانی که اوج کژفهمی مستندساز از پدیده نقد و تئوری شعر را عیان میکند، تلقی اشتباه جدلی تئوریک با دعوایی کوچهبازاری است. مستندساز هیچ اطلاعی از دیالکتیک تئوری شعر ندارد. نمیداند که براهنی در «خطاب به پروانهها» دشمن شاملو یا نیما نیست، بلکه او تئوری شعرش با تئوری شعر شاملو و نیما اختلاف دارد.
این اختلافنظر در تاریخ نقد جدید از ۱۷۵۰ میلادی تا کنون و خصوصاً در قرن اخیر در بدنه شعر و ادبیات جای دارد. شاعران به عنوان شاعر-منتقد-تئوریسین، نه فقط همچون شاعران عصر مکاتب ادبی، پیرو یک سلوک یا روش شاعرانهاند، بلکه خود حامل تئوری مختص به خوداند. شاعران قرن اخیر شعر و تئوری را همزمان ارائه میکنند، بنابراین جدل بین براهنی، نیما، شاملو، فروغ، سهراب، اخوان، کدکنی و … یک دعوای کوچهبازاری، آنچنان که مستندسازِ «قدیس» برداشت کرده، نیست.
این چالشی تئوریک برای اثبات نظریهای فردی و تلاش برای بسط آن است. این در حالی است که مستندساز بدون اشراف بر این اصل در تاریخ نقد جدید، تصوری کاملاً اشتباه از دیالکتیک نظریه شعر داشته و نهایتاً اثری تولید کرده که به جای نقد شاملو یا تقدس زدایی از او، به مستندی که قابلیت مضحکه شدن -حداقل در جمعی شاعرانه- دارد تبدیلشده است.
نویسنده: رحیم ناظریان
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.