بیستوپنج سال از زمانی گذشته است که «پالپ فیکشن» کوئنتین تارانتینو در جشنواره فیلم کن اکران شد و باعث ایجاد انقلابی در سینما گردید، انقلابی که هرگز بابت آن پشیمان نشدیم. این تنها سالگرد مرتبط با فیلمهای کوئنتین تارانتینو نیست، سالگرد دیگری با اهمیت کمتری هم وجود دارد: ده سال از زمان اکران «حرامزادههای لعنتی» که آنهم در کن اتفاق افتاد، گذشته است و حداقل برای من این مسئله بدین معنی است که یک دهه است کوئنتین تارانتینو یکی از آن فیلمهای عالی خودش را برای ما نساخته است.
شما هم مثل من تفاوت را احساس میکنید، چون این چیزی است که آن را میتوانید با قلب، روح، حس ششم و اعصابتان تجربه و حس کنید. بین فیلمهای خیرهکننده و درخشان کوئنتین و دیگر فیلمهای خوابآور و سراسر مالامال از صحنههای زرد، تفاوتهای زیادی وجود دارد. زمانی که فیلمی از کوئنتین میبینید، آن فیلم مانند یک دارو وارد خون شما میشود و در آنجا باقی میماند، بعد شما را ترغیب ( و در مواردی مجبور) میکند تا آن را دوباره و چندباره ببینید؛ چون سکانس به سکانس آن اثری هنرمندانه از خلاقیت اوست، و هر لحظه از فیلم در خود «چیز» غیرقابل توصیفی دارد، این چیزِ غیر قابل توصیف، همان عامل ناشناختهای است که باعث شد «پالپ فیکشن» در زمان خودش تبدیل به سنگ محک مستقلی شود که دیگر فیلمها را با آن بسنجند.
«روزی روزگاری در هالیوود» Once Upon a Timein Hollywood که در کن اکران شد، فیلمی نیست که کاملاً همان عامل ناشناخته را داشته باشد، گرچه اینطور به نظر میرسد که میتواند دارای همان عامل ناشناخته باشد، البته این فیلم بهتر از «جنگوی زنجیرگسسته» و«هشت نفرتانگیز» است. روزی روزگاری در هالیوود فیلمی هیجانانگیز، خیرهکننده، چندبعدی و کولاژی نوستالژیک و با جزئیات فوقالعاده است که به روایت پشتصحنه هالیوود در سال ۱۹۶۳ میپردازد و به تارانتینو اجازه داده تا تمام دغدغههای فکریاش را در آن جمع کند، از فروشگاههای پیراشکی که با ماشین میتوان وارد آنها شد گرفته تا دخترانی که اسلحه دارند و مردانی که ماشینهای بزرگ و قوی سوار میشوند و قصد انتقامجویی دارند، از «وسترن اسپاگتی» گرفته تا پاهای لخت جذاب! در این مورد آخر او برای یافتن جاهایی با این نوع پشتصحنهها، نیاز نداشته تلاش زیادی بکند، تارانتینو در فیلم دو ساعت و ۳۹ دقیقهایش از هالیوودی که بین دورههای مختلف سردرگم مانده، در حال تلاش برای رسیدن به منبع رؤیاهای خودش است.
تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» داستان دو نفر را روایت میکند: «ریک دالتون» (با بازی «لئوناردو دیکاپریو») که در دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ ستاره یک مجموعه تلویزیونی وسترن به اسم «قانون جایزه» بود، ما اکنون در دوران کاریاش با افول روبرو است؛ و «کلیف بوث»(با بازی «برد پیت») که بهترین رفیق و بدلکار قدیمی ریک است و حالا پادو و رانندهی او شده است. هر دوی آنها شل و کشیده صحبت میکنند، بیخیال و اهل مست کردن هستند (ریک ویسکی را ترجیح میدهد و کلیف، بلادیمری دوست دارد)، اینجاوآنجای هالیوود پرسه زده و کار کرده و اخراج شدهاند، اما بااینحال به خوبی با هم جور شده و مثل دو قطب مخالفِ در هم تنیده هستند.
به نظر میرسد حداقل بخشی از شخصیت ریک، با الهام از «برت رینولدز» و بر اساس زندگی او ، ساخته و پرداخته شده است، ریک بازیگری ذاتی، مردی خوشمشرب و مؤدب، و شخصی احساساتی است که کت چرمی قهوهای روشن میپوشد، او با شخصیت احساساتیاش اولین قهرمان فیلمهای تارانتینو است که ثابت میکند مردهای واقعی هم گریه میکنند. (اشک او به خاطر این است که چطور اجازه داده دوران کاریاش آنطور از بین برود).
کلیف نقطه مقابل اوست، او از جنگ برگشته است، شخصیت خشن و اهل دعوایی دارد، در تریلری کثیف در کنار سینمای روباز «ون نایز» زندگی میکند اما با همه اینها خوشحال و راضی به نظر میرسد –درست مانند اکثر شخصیتهای دیگری که برد پیت در نقش آنها بازی کرده است. وقتی کسی او را دور بزند، دمار از روزگار همه درمیآورد و شهرت خوبی ندارد. این شایعه در مورد کلیف وجود دارد که او زنش را کشته و توانسته از زیر بار مسئولیتش فرار کند.
تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» استادانه توانسته هالیوود ۵۰ سال پیش را با جزئیاتی تحسین کردنی و با دقت یک ماشین زمان، بازسازی کند، فیلم او نشان میدهد که هالیوودِ آن زمان چقدر لایهلایه بوده و این پیچیدگی محیط، باعث سرگیجه میشود.
مترجم: رضا فرشید
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.