آیا هیچ چیزی در این دنیا مهمتر از امنیت نیست؟ به عبارتی سراستتر، آیا امنیت بزرگترین اولویت هر کشور است که باید حتی آن را از عدالت، از غیرت، از تعصب و از عشق مقدم نگه داشت؟ واژه امنیت اگرچه تفسیر مبسوطی دارد اما تقریباً همه معنای آن را میدانند. پشت این واژه خیلی از مضامین مستور است؛ از جمله قدرت، منافع قدرت، ثبات برای حفظ چرخههای مرتبط با سرمایه و قدرت و خلاصه خیلی چیزهای دیگر که همه با حفظ وضع موجود و مسئله مصلحت ارتباط دارند.
درام، وقتی در چالشی میان مصلحت و خروج از قالب آن قرار بگیرد، شور و عمق زیادی پیدا خواهد کرد. در ایران سینمای ابراهیم حاتمیکیا که معمولاً در آن درام بر پایه ماندن میان دو بینهایت ابدی مثل عشق و وظیفه، آرمان و واقعیت و… بنا میشود، یکی از بهترین نمونهها از این رویارویی است. پرداختن به چنین موضوعی به طور قطع نیاز مخاطبان سینمای ایران است اما تا سالها تنها ابراهیم حاتمیکیا را میشد پرچمدار این موضوع دانست و البته رسول ملاقلیپور هم فیلمهایی میساخت که در آن مصلحتاندیشی امروز را تاب نمیآورد و با جادوی سینما در زمان سفر میکرد و به دوران آرمانگرایی، دورانی که این دوگانهها وجود نداشت یا کمرنگ بود سفر میکرد.
اما میشود بررسی را از همین نقطه شروع کرد که چرا حاتمیکیا و ملاقلیپور که هردو فیلمسازان جنگ بودند، بیشتر از سایر فیلمسازان ایرانی به چنین موضوعی پرداختهاند؟ در سینمای آمریکا چنین فیلمهایی بسیار پر تعداد هستند و بارها مثلا اداره فاسد پلیس با یک مأمور استثنا در میان آنها به نمایش درآمده که هیچ مصلحت و منفعتی را فدای حق و حقیقت نمیکند. اما این فضا در ایران نه تنها شکل نگرفته، بلکه تا مدتها به سمت آن حرکت هم نشده است.
بحث چالش بین امر امنیتی و حقیقت و عدالت و امثال آن، موضوع یک فیلم را سیاسی میکند. در سینمای ایران فیلمسازانی که کار سیاسی میسازند، در یک افراط و تفریط کلیشهای یا به کل دنبال نفی هر مؤلفه در ساختار سیاسی بودهاند با چشمبسته همه چیزش را تایید کردهاند و این فیلمها یا ما را به طور مطلق نگاتیو و ناامید میکرد یا مطلقا سفارشی. کسی که لااقل اندکی وابستگی و امید به سیستم دارد و در عین حال نگاهش انتقادی است، همان کسی بهحساب میآید که میتواند فیلمهایی بزرگ بر گسل این چالش بین امنیت و حقایق دیگر بسازد. برای همین است که بیشتر در بین فیلمسازان جنگ به چنین نمونههایی برمیخوریم.
سینمای آمریکا پر است از چنین فیلمسازانی و در سینمای ایران پس از نسلی که حاتمیکیا و ملاقلی پور به آن تعلق داشتند، بارقههای چنین فضای دراماتیکی را میشود در نسل جدید و چند فیلمی که طی سالهای اخیر ساخته شدهاند دید.
آژانس شیشهای
«آژانس شیشهای» داستان کهنه سربازی است که برای مداوای همسنگرش عدهای را در یک آژانس هواپیمایی گروگان میگیرد…
«آژانس شیشهای» پر از تیپ و شخصیتهای مختلف است که در اطراف حاج کاظم قرار گرفتهاند اما کسی که روبروی او و در مقابلش قرار میگیرد، یک مامور امنیتی به نام سلحشور است. سلحشور نماینده واقعیت و حاج کاظم نماینده آرمان است. فکر آبروی مملکت و اخباری است که بیبیسی و سیانان از این واقعه مخابره میکنند، فکر این است که امکان دارد با این کار حاج کاظم از فردا مد شود که هرکس برای رسیدن به خواستهاش اسلحه به دست بگیرد و چیزهای از این دست. اما حاج کاظم به دنبال نجات جان یک انسان است که فدا شدن جوانی او را عامل به وجود آمدن نظم و ثباتی که سلحشور مدافع آن است میداند. این چالش فصل جدیدی در ذهنیت خیلی از ایرانیها ایجاد کرد؛ چالش انتخاب میان امنیت و ثبات یا احقاق حقوق کسانی که نادیده گرفته شدهاند
به رنگ ارغوان
یکی از افراد وزارت اطلاعات در قالب مامور مخفی، دختری به نام ارغوان را زیر نظر میگیرد تا به پدر او که از اعضای گروههای معارض نظام است برسد…
اینکه یک مامور امنیتی عاشق سوژهاش بشود، اتفاق تازهای در سینما نیست و در خیلی از فیلمهای اکشن متوسط هم دیده شده اما اگر این مامور نه یک تکنیسین صرف مسائل امنیتید بلکه برآمده از مکتبی ایدئولوژیک و باورمند به آن باشد، چالش به اعلا درجه خود خواهد رسید. مامور امنیتی این فیلم بین عشق و وظیفه گیر میافتد و همین دردسر است که باعث میشود او در اولویت دادن به یک وظیفه امنیتی و اجازه ندادن به یک پدر برای آخرین ملاقات با دخترش، دچار تردید شود. این اولین بار در سینمای ایران بود که اولویت مسائل امنیتی بر مسائل انسانی تا این حد زیر سوال میرفت.
لاتاری
دختری ایرانی برای کار به دبی میرود و در دام قاچاقچیان جنسی میافتد. او برای حفظ پاکدامنیاش دست به خودکشی میزند و مربی فوتبال نامزد او که یک کهنهسرباز ایرانی است، برای انتقام به دوبی میرود…
مسئله فیلملاتاری غیرت است اما فقط پدر دختری که در این فیلم قربانی شده را بررسی نمیکند؛ بلکه پای نمایندگان گفتمان حاکم بر کشور را هم وسط میکشد. این نمایندهها دو همسنگری هستند که یکیشان امروز مربی فوتبال شده و دیگری مامور امنیتی. آنها شبیه حاج کاظم و سلحشور در آژانس شیشهای هستند که حالا علیرغم چالشهایشان در میانه قصه، نهایتا در کنار هم قرار میگیرند و حفظ غیرت را بر مصلحتهای امنیتی ترجیح میدهند. مهدویان در این فیلم بیشتر از «آنچه که در واقعیت هست»، به نمایش «آنچه که فکر میکند باید باشد» پرداخته و این البته یکی از روشهای معمول در سینما برای تاثیرگذاری ذهنی روی مخاطبان است.
بادیگارد
یک مامور امنیتی که شدیداً دیدگاه ایدئولوژیک دارد، با عوض شدن شرایط زمانه و عرفی شدن منطق سازمانی که در آن کار میکند، دچار چالشهایی با سیستم میشود…
«بادیگارد» قرار بود پایانی بر سرنوشت حاج کاظم «آژانس شیشهای» را نمایش بدهد و برای این کار شخصیت معادل حاج کاظم را در کسوت شغلی قرار داد که سلحشور داشت. به این ترتیب میشد حدس زد که اگر حاج کاظم خودش در موقعیت سلحشور قرار میگرفت چه میکرد. شخصیتی که حاتمیکیا در این فیلم نمایش داد هیچچیز را بالاتر از عقایدش ارج نمیگذاشت، حتی سختگیرانهترین قوانین امنیتی را و در نهایت اتفاقا او بود که با همین روش آرمانگرایانه توانست جان یک نفر را نجات بدهد.
دیدن این فیلم جرم است
یک انگلیسی مست دختری چادری را به شدت کتک میزند و باعث کشته شدن فرزندش که باردار است میشود. همسر این زن که فرمانده پایگاه بسیج است، مرد انگلیسی را دستگیر میکند اما یک آقازاده که با این انگلیسی شراکت تجاری دارد، میخواهد او را با اعمال نفوذ آزاد کند…
«دیدن این فیلم جرم است» را بسیار شبیه «آژانس شیشهای» میدانند و خود سازندگان فیلم هم چنین چیزی را انکار نکردهاند. فیلم، هرچه پیش میرود، چالش ارجحیت داده شدن مصلحتها بر حق و حقیقت را بیشتر دامن میزند اما این گره افکنی به قدری زیاد میشود که در انتها باز کردن آن با روشی غیر از معجزه بسیار دشوار است. اولویت دادن به مسائل امنیتی و مسائل اینچنینی بر حقوق مردم و عدالت، مسئله اصلی فیلم است و تفاوت اصلی آن با «آژانس شیشهای» این است که در آژانس حاجکاظم برای دوستش دست به عمل قهرمانانه میزد نه خودش و جنبههای ایثار در آن پررنگ بود اما در فیلم رضا زهتابچیان، شخصیت اصلی تا مسئله نابرابری دامنگیر خودش نشده، کاری انجام نمیدهد.
نویسنده: میلاد جلیل زاده
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.