«لاکان» یکی از مطرح و مشهورترین روانشناسان مکتب «فروید»ی معاصر است که بنا بر دلایل مختلفی، اتفاقا مورد توجه نگارنده این سطور نیز هست. (البته دقیقتر بخواهیم بگوییم ، علاقمند به نقد آثار او!) مثلا او جملهی جالبی را بدین مضمون نقل میکند که: هر بیمار یا مراجعهکنندهای که از در مطب ما روانشناسان وارد میشود، مشکل «بیخوابی» دارد! بنابراین، مشکلات روانی یعنی مشکلاتی که نمیگذارند ما راحت بخوابیم. برای همین افراد به سراغ امثال ما میآیند که مشاوره بگیرند و بتوانند دوباره راحت بخوابند. این جمله را همین جا نگاه داریم و به سراغ دنیای فیلم برویم.
میگویند سینما صنعت یا هنر «رویاسازی» است. این حرف غلط نیست، اما نیمی از واقعیت است. موضوع ربطی هم به صنعت یا هنر بودن سینما ندارد؛ که مثلا ادعا کنیم ، سینما از جنبهی هنری رویا میسازد و از نظر صنعت بودن نه. بلکه اتفاقا این جنبههای صنعتی سینماست که وظیفهی «تولید انبوه» رویاها را برای مخاطبان برعهده دارد! و در این مسیر هنر را نیز به خدمت میگیرد. (و اتفاقا صنعت سینما دقیقا به همین دلیل در کشور ما ورشکسته است که رویاسازی نمیکند! نه اینکه نتواند، بلکه نمیخواهد! و نه اینکه نخواهد، نمیداند! اگرچه کمبود و ضعف خاصی از نظر جنبههای هنری هم ندارد…) بلکه ماجرا به همین رویا بازمیگردد. آری، آرمان نهایی یک فیلمساز میتواند تلاش برای بازسازی جهان رویا در دنیای واقعیت باشد. ظاهرا دنیای خواب نیز مجموعهای از تصاویر تشکیل شده از رنگ و خطوط است. تصاویری که وقتی بعد از بیداری آنها را به یاد میآوریم، فرق خاصی با تصاویر همین دنیای واقعی ندارند. اما مشکل و ابهام از همین جا شروع میشود! زیرا ما میدانیم که دنیای خواب همان قدر شبیه به همین دنیای معمولیست ، که شبیه آن نیست!
در نگاه اول، انگار یکی از ابعاد طول و عرض و ارتفاع و زمان را کم دارد! اما وقتی باز هم بیشتر دقت میکنیم و تصاویر دنیای خوابمان را دقیقتر یادآوری میکنیم، تمام ابعاد یاد شده را دارند. پس این احتمال میتواند مطرح شود که شاید دنیای خواب دارای ابعاد بیشتریست! ابعادی که میتوان حسشان کرد، اما قابل تعریف و توضیح دادن نیستند. پس در مجموع، ما انسانها در عالم خواب و رویا، انگار مثل یک شخصیت کارتونی هستیم که از داخل صفحه تلویزیون قدم به فضای داخل یک خانه گذاشتهایم! یا برعکس، مثل آدمی که با عبور از صفحه نمایش تلویزیون وارد فضای یک انیمیشن میشود.
همین ابهامات است که کار را برای یک فیلمساز دشوار میکند. فیلمسازی که حتی در کارهای انیمیشن نیز نمیتواند جهان خواب و رویا را بازسازی کند. درصورتی که ظاهرا در انیمیشنها دست ما بازتر است. مثلا یک تیم قوی از دستیاران برنامهنویسی و متحرکسازی رایانهای میتوانند هرگونه خیالات و خیالبافیهای ما را به تصویر بکشند. با این حال، از نقطه نظر یادشده (رویاسازی) هنوز هم فیلمهای معمولی موفقتر از کارتونها و انیمیشنها بودهاند. مخصوصا با توجه به رشد حیرتانگیز جلوههای ویژه و کارهای گرافیکی و غیره. اما در این بین، دنیای مستندسازی بیشتر به همین دنیای واقعی خودمان وفادار است. به موضوع اولیه خودمان باز گردیم. گفتیم سینما صنعت رویاسازیست. اما این جمله فقط نیمی از ماجراست. نیمه دیگر چیست و کجاست؟ همان نیمهای که اتفاقا فعلا بیشتر با آن کار داریم. همان نیمهای که معمولا در مباحث نظری و انتقادی مربوط به سینما نادیده گرفته میشود. و ما فراموش میکنیم که انسانها همان قدر ممکن است رویا ببینند که خوابهای آشفته و کابوس!
این یعنی سینما همان قدر میتواند در خدمت رویاسازی قرار بگیرد که قابلیت «کابوسسازی» هم دارد. رویا و کابوس ساختن برای مخاطبانی که نمیتوانند راحت بخوابند. (زیرا در درجه اول، همین رسانهها نمیگذارند!) اصلا هر فیلمی که رویا میسازد، مستقیم یا غیرمستقیم کابوس هم ساخته است! کابوس اینکه زندگی ما مثل دنیای رویایی داخل فیلمها نشود و نباشد. همهی خوابهای ما فقط از جنس رویا نیستند. بلکه گویی هرچه جلوتر میآییم، کمیت و کیفیت کابوسهای بشری نیز دارد بیشتر و غلیظتر میشود! کابوسهایی که به نظر همین روانشناسانی چون «فروید» و «لاکان» همگی ریشه در اتفاقات و مشکلات زندگی روزمره ما دارند. و اگر رابطه مستقیمی بین شرایط امروز و افزایش کابوسهایمان وجود داشته باشد، آن وقت بیشک «مستندسازان» هم میتوانند وارد رقابت جدیتری شده و حتی گاهی گوی سبقت را از دیگران بربایند. زیرا وحشتهایی که ریشه در واقعیت دارند، وحشتناکتر میشوند! و میتوانند به مراتب قدرت کابوسسازی بیشتری داشته باشند. «ایکسونامی» یکی از این موارد است. تصاویری از یک کابوس واقعی نسل معاصر بشر و مخصوصا مخاطب ایرانی…
میگویند بخش عمده و اصلی کابوسهای شبانه انسان ریشه در اتفاقات زندگی روزمره ما دارند. البته زندگی روزمرهی انسانهای معاصر، بعید نیست کلا به زندگی «شب مره» تغییر کند! زندگی شب مرهی آدمهایی که نمیتوانند بخوابند؛ اما معمولا به جای مراجعه به مطب روانشناسان، یا پای گیرندههای تلویزیونیشان نشستهاند و یا جایی در شبکههای عنکبوتی اینترنت گیر افتادهاند. جایی که اتفاقا کم تا زیاد، ارتباط مستقیمی به مسائل جنسی و بازتاب رسانهای آنها دارد. و اینها همان مواردیست که سوژهی اصلی فیلم «ایکسونامی» قرار گرفته است. نمیدانم چرا بسیاری از سایتها در نخستین واکنش خود در انعکاس خبر اکران این فیلم، آنرا صرفا بازگویی خاطرات یک پورن استار آمریکایی دانستهاند؟ شاید بهتر است این فیلم را مروری بر خاطرات کل مردم آمریکا، و به تبع آن، مردم اروپا و باقی جهان دانست. خاطراتی که نه تنها به صورت عمومی نیز تا حد بسیاری آلوده به مضامین جنسی و پورن است، بلکه این بار به صورت اختصاصی به خود همین موضوعات پرداخته شده است. یعنی مروری بر جریانهای فکری و فرهنگی و رسانهای دهههای اخیر که نهایتا به ظهور یک «انقلاب جنسی» در جامعهی آمریکایی رسید. و از آنجا درست مثل ایدز به کل جهان نفوذ کرد و اپیدمی شد.
نخستین مزیت «ایکسونامی»، دست برتر و پرتر آن از نظر کمیت و کیفیت اطلاعات ارائه شده است. موضوعی که در اکثر مواقع، یکی از مهمترین مزیتهای نسبی هر اثر مستندی است. مخاطبی که مثلا ممکن است پیش از دیدن این مستند، اطلاع نداشته باشد که: اتفاقا و دقیقا «ایدز» ابتدا در بین همجنسگرایان آمریکایی پیدا و پخش شد. اما صنعت قدرتمند پورن آمریکایی، به کمک رسانههایش، هیچگاه اجازه نداد داستان ایدز اینگونه روایت شود و اصل ماجرا متوجهی انحرافات جنسی، مخصوصا بیبندوباری و کثافتکاریهای مرسوم در سبک زندگی همجنسگرایان باشد! همینطور، اطلاعاتی که فیلم در مورد دو کتاب مشهور «آلفرد کینزی» در اختیار مخاطب ایرانی قرار میدهد. در گام بعدی نیز، ایکسونامی فیلمی نیست که از تحلیل کردن همین اطلاعات ترسی داشته باشد. نه! بلکه با شجاعت و صراحت به سراغ تارخچه سوژه مورد نظر خود رفته و با گزینش و چینش همان دادهها و اطلاعات مذکور، نهایتا پشت پردهی همان دو کتاب مشهور کینزی را فاش کرده و عوامل آنرا رسوا میکند. که چطور با سوء استفاده از گزارههای شبه علمی و نمودارها و جدولهای مشکوک آماری و غیره، جامعهی آمریکایی را قدم به قدم به سمت پرتگاه اخلاق و انسانیت سوق داد.
واقعا نمودارهای میزان تحریکپذیری جنسی یک سری کودکان معصوم پنج ساله را چگونه میتوان به دست آورد؟! یا چطور میتوان اکثر نمونه جامعه آماریهای خود را از بین بزهکاران و مجرمان زندانی انتخاب کرد، اما نتایج آنرا به کل جامعه انسانی تعمیم داد؟! چطور ممکن است یک دانشمند گیاهشناس تا به این حد وجدان علمی و شرافت انسانی خود را به «تجارت پورن» و صنعت سکس بفروشد؟! و کارش به اینجا بکشد که «هر نوع گرایش جنسی ممکن را طبیعی و مشروع فرض کند»؟! آیا جامعهی مثل اقوام ایرانی واقعا منظورشان از جنبشهای فمنیستی و دفاع از حقوق زنان و آزادی پوشش و… رسیدن به همین نقطههاست؟! آیا این طیفهای فکری نیز الان حاضرند با خانواده خودشان، مثلا در آپارتمانی ساکن شوند که همجنسگرایان هر روز در لابی آن جلسه هماندیشی میگذارند؟! حاضرند اجازه دهند پسر یا دختران نوجوانشان در چنین جلساتی شرکت کرده و با چنین افرادی طرح دوستی و آشنایی بریزند؟! یا تصور چنین چیزهایی هنوز هم برای یک ایرانی حکم کابوس را دارند؟! کابوسی که منتظر است حساسیت همین مردم برای یک مدت کوتاه چرت بزند! و هنوز از مرحلهی بین خواب و بیداری عبور نکرده تا تبدیل به واقعیت شوند!
ناجوامردانهترین و دردناکترین بخش ماجرا آنجاست که فرهنگ و باورهای ما، به جای اینکه از همین فمنیستها و دینستیزان غربی، در مورد ظلم آشکار و وقیحانه نسبت به «قداست زن» به عنوان «مادر» یا نمایندهی صفات جمالی دستگاه آفرینش، طلبکار باشد، سالهاست در موضع بدهکاری و پاسخگویی و محاکمه قرار دارد! به عنوان مثال، این روزها نیچه و جملات قصارش وِرد زبان دینستیزان و فمنیستها شده است. همان نیچهای که سفارش میکند، وقتی به سمت زنان میروید تازیانه را فراموش نکنید! یا همان نیچهای که در «فراسوی نیک و بد» مدعی میشود:
«زنان این همه دلیل برای سرافکندگی دارند! به خاطر این همه خردهگیری بیمعنا، این همه سطحینگری و خانم معلمبازی و گستاخی حقیر و ولنگاری حقیر و جسارت حقیرکه دون شان نهفته است!»
او همین مضامین و رویکردها را ادامه داده و نوع تربیت کودکان توسط زنان را شاهد اثبات مدعای خود دانسته و ترس از مردان را مهمترین عامل کنترل این همه بلاهت و حقارت در وجود زنان معرفی کرده و پس از ابراز نگرانی از اینکه این عامل مهارکننده از بین برود، رسما به چنین ابراز نظر و جملاتی میرسد:
«زن را با حقیقت چه کار؟ از ازل چیزی غریبتر و دل آزارتر و دشمنخوتر از حقیقت برای زن نبوده است…» او متن اخیر را نهایتا با این مضمون به اوج میرساند که، مهمترین هنر زنان دروغگویی و فریبکاری و ریا کردن و مواردی از این دست است. (فراسوی نیک و بد ص ۲۵۸)
کاری نداریم که آدمی چون نیچه اساسا فاقد یک انسجام ذهنی و تفکر ساختارمند فلسفیست. و مزیت اصلی او همین نکتهگوییهاست. او اصلا پیش و بیش از اینکه یک فیلسوف باشد، یکی از نخستین شاعران بیشعر دوران معاصر است! شاعرانی که با گیرندههای حسی خود توانسته بودند بوی گند برخی از اتفاقاتی را که از «آیندهی احتمالی بشری در واپسین دقایق مدرنیته» برخاسته است زودتر از دیگران حس کنند و به روایت بکشند. اما طیفهای فکر و فرهنگیای که یکی از اسطورههای خود را نیچه میدانند، چطور به خود حق میدهند که طرف مقابل را در این موارد بازخواست کنند؟!
به عنوان یک مثال پیش پا افتاده، آیا تا به حال دیدهاید در سینمای هالیوود (که به بهانه واقعیتگرایی خیلی وقتها تصاویر مستهجن جنسی را به تصویر میکشند) تصویری از مدفوع انسانی را نیز نشان داده باشند؟! به راستی چرا در این سینما میزهای شام و ناهار و انواع خوردنیها و نوشیدنیها را به تصویر میکشند، اما هیچگاه انواع و اقسام مدفوعها را نشان نمیدهند؟! آیا هالیوود هم مشکل سانسور وزارت ارشاد را دارد؟! آیا دستشویی رفتن و مدفوع کردن جزو واقعیات روزمره زندگی ما انسانها نیست؟! پس چرا این بخشهای پرتکراری را که بخشی مهم از زندگی انسان است سانسور میکنند؟! در زندگی عادی و طبیعی ما انسانها، غرایزی مثل خوردن و دستشویی رفتن بیشتر موضوعیت دارند یا غرایز جنسی؟! هر انسان عادی ، معمولا روزی چندین بار به دستشویی میرود. اما آیا تمام انسانها، در تمام روزهای زندگی خود، روزی چند بار عمل جنسی دارند؟! پس چرا سینمای آمریکا فیلمهای پورن میسازد، اما ژانری به عنوان «مدفوع کردن» در این سینما وجود ندارد؟!
الغرض، توجیه منطقی این موضوع چیست؟ آیا غیر از این است که سینمای هالیوود و بالیوود و شبکههای ماهوراهای ترکیه و… «مدفوع» و دستشویی رقتن کاراکترهای خود را سانسور میکنند؟! پس چرا هیچکس در آمریکا و اروپا مدعی نمیشود که در این سینما سانسور وجود دارد؟! آیا صد و پنجاه سال پیش هم مثلا مخاطب سینمای انگلیس توقع داشت اعمال جنسی و تصاویر مستهجن مربوطه را به نمایش بگذارند؟! پس چرا امروز در سریال مشهوری مثل «بازی تاج و تخت» که میلیاردها دلار خرج ساختن دکورها و جلوههای ویژهی آن شده است، باز هم کارگردان مجبور میشود با نشان دادن علنی عمل «جفتگیری» هنرپیشهها مخاطب جذب کند؟! چرا به تدریج در مورد مدفوع کردن شخصیتهای فیلم هنجارشکنی نشده است؟!
پاسخ بسیاری از این پرسشها را بدون یک سری توضیحات مفصل قبلی نمیتوان داد. اما مستند «ایکسونامی» توانسته است به بسیاری از آنها ورود کند. (و این مزیت نسبی «تصویر» نسبت به «کلمه» است) نسخهای که در اختیار نگارنده قرار گرفت، یک ساعت و ۴۶ دقیقه بود. این مدت زمان قاعدتا بیشتر از آن مقداریست که با اقتضائات اکران در سالنهای سینما تطابق داشته باشد. اما در برخی موارد استثنایی میتوان از سالنهای اکران توقع داشت که خودشان را با نمونه اثر ارائه شده تطبیق بدهند. ایکسونامی از همین طیف آثار است. یعنی اگر خودمان را جای عوامل فیلمساز بگذاریم، برای هر تدوینگری که با الفبای این مباحث آشنایی داشته باشد، کم کردن از سکانسهایی که الان در فیلم موجود است، کار راحتی نیست. اما شاید بتوان در برخی از قسمتهای فیلم بیشتر و بهتر از این از افت ریتم جلوگیری کرد. واقعا در این فرصت کوتاه، ایراد خاص دیگری به نظرم نرسید که از فیلم بگیرم!
«ایکسونامی» فیلمی است که بنا بردلایل بسیاری، صاحب این قلم هم دوست داشت آنرا (با حذف یا شطرنجی کردن برخی از قابها و سکانسها) ساخته باشد. حاضرم در هر رسانهای (بعد از حذف و بازنگری مختصری در همان قسمتها) با مخالفان و منتقدان این فیلم مکتوب مناظره کنم.
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 406 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:42