«سمفونی شهری» که برآیند سینمای مستند و سینمای آوانگارد است، نگاهی انتزاعی به طبیعت شهریست.
اروپای اوایل قرن بیست شاهد بزرگترین تحولات دنیای هنر بود. هنرمندان از سراسر جهان به پاریس میآمدند تا هم شاهد بهروزترین جنبشهای آوانگارد باشند، و هم به گروهها و جنبشهای هنری گوناگون ملحق شوند. جنبشهای هنری هر کدام به نحوی بر قوانین و سنتهای هنری گذشته میشوریدند و خواهان هنری جدید بودند. در این فضا، عدهای از فیلمسازان با فرض اینکه قواعد سینمای داستانی محدودکننده است، به فکر شکستن ساختارهای کهنه افتادند. این سنتشکنی به اشکال متنوعی صورت گرفت. گروهی از فیلمسازان آوانگارد چون «هانس ریشتر» و «وایکینگ اگلینگ» با نقاشی روی نوار فیلم، فیلمهایی با تصاویر انتزاعی آفریدند. گروهی دیگر همچون «لوئیس بونوئل» و «سالوادور دالی» با خلق فیلمهای سورئال در پی نزدیک شدن به فضای ذهن و رویا بودند. تجربیاتی این چنینی در دنیای سینما، مستندسازان را متوجه نگاهی جدید به فیلم مستند کرد.
سینمای آوانگارد و سینمای مستند در نقطهای باهم تلاقی کردند و نوع بدیعی از فیلم را بهوجود آوردند. این نوع فیلم که مولفههایی را از سینمای آوانگارد و مولفههایی را از سینمای مستند وام گرفته بود، «سمفونی شهری» مینامند. سمفونی شهری را میتوان نوعی مستند به حساب آورد که همچون فیلمهای آوانگارد به دنبال تجربیات فرمال است و بیشتر دغدغههای زیباییشناسانه دارد تا دغدغه واقعی بودن. فیلمسازِ سمفونی شهری که ماده خامش را از واقعیت شهری (وجه مستندگونه فیلم) گرفته، با تدوین نماها در پی ایجاد نوعی موسیقی تصویری و سمفونیک (وجه آوانگارد فیلم) است و کمتر به تفسیر و تحلیل مسائل اجتماعی توجه دارد.
«والتر روتمن» که برخواسته از سنتهای هنری آوانگارد بود، پس از ساخت چندین فیلم انتزاعی، یکی از نخستین سمفونیهای شهری را کارگردانی کرد. روتمن در «برلین: سمفونی یک شهر بزرگ»(۱۹۲۷) شهر برلین را به تصویر کشیده است. دوربین روتمن به هر نقطه برلین سرک میکشد و هر طیف آدمی را به نمایش میگذارد. روتمن در «برلین» در سطح نشان دادن شهر باقی میماند و از تقسیر و ارائه دیدگاه خودداری میکند؛ مسالهای که باعث اختلاف بین کارگردان و فیلمنامهنویس شد.
«آلبرتو کاوالکانتی» سمفونی شهریای ساخت که از سطح به تصویر کشیدن فراتر رفت و به طرح دیدگاه کارگردانش پرداخت. «فقط ساعتها» (۱۹۲۶) یک شب تا صبح شهر پاریس را به نمایش میگذارد. در این فیلم کاوالکانتی از مخاطبش میخواهد که پاریس را با پکن مقایسه کند، و به این نکته تاکید میکند که شهرها را بدون بناهای مهمشان نمیتوان از هم بازشناخت.
در میان سمفونی شهریسازان، فیلمسازی وجود دارد که نگاه تند و تیزتری نسبت به سایرین دارد. این فیلمساز که «ژان ویگو» نام دارد، برای تنها سمفونی شهریاش، «درباره نیس»(۱۹۳۰)، از دوربین مخفی استفاده کرد تا بتواند چهره واقعی بورژوازی را در یکی از شهرهای فرانسه را به تصویر بکشد. ویگو دوربینش را به کافهها و مهمانخانههایی عظیم میبرد و با دقت به نظاره زنان پیر، ثروتمند و مستخدمین آنها مینشیند. موضع انتقادی و طعنهآمیز ژان ویگو، به این فیلم در میان سمفونیهای شهری، جایگاهی ویژه بخشیده است.
با ظهور صدا در سینما، تمایل به فیلمهای آوانگارد و فرمیک کاهش یافت، و توجهات به سمت فیلمهای تئاتری که استفاده فراوانی از صدا میکردند، معطوف شد. از یک طرف صدا و از طرف دیگر پایان موج اول فیلمهای آوانگارد، مستندسازان را به سمت فیلمهای واقعیتر کشاند و ساخت سمفونیهای شهری رو به افول گذاشت.
نویسنده: امیرحسین رضائیفر
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.