راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که انسان بداند مردم آن شهر چگونه کار میکنند، چگونه عشق میورزند و چگونه میمیرند.
در شهر کوچک ما، گویا بر اثر آبوهواست که این هر سه با هم و بهصورتی داغ و با گیجی انجام میگیرد.
در هتل، نگهبان شب که مرد قابلاطمینانی است گفت که با این همه موش، او در انتظار یک بدبختی است.
… پرسیدم که به عقیدهی او در انتظار چه نوع بدبختی میتوان بود؟ نمیدانست و میگفت بدبختی قابلپیشبینی نیست، اما اگر زلزلهای بهوقوع بپیوندد برای او بههیچوجه تعجبآور نخواهد بود.
روزنامهها که در ماجرای موشها آنهمه پرگویی کرده بودند، دیگر حرفی نمیزدند. زیرا موشها در کوچه میمیرند، اما انسانها درون خانهها. و روزنامهها فقط با کوچه کار دارند.
کلمهی طاعون برای نخستین بار بر زبان میآمد.
… در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعونها و جنگها پیوسته مردم را غافلگیر میکنند.
… وقتی که جنگی در میگیرد، مردم میگویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بیشک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمیشود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته بهفکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همهی مردم بودند.
… بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از اینرو انسان با خود میگوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفتهای است که میگذرد. اما نمیگذرد و انسانها هستند که از خواب آشفتهای به خواب آشفتهی دیگر دچار میشوند.
طاعون قسطنطنیه در یک روز دههزار کشته داده بود. دههزار کشته یعنی پنج برابر جمعیت یک سینمای بزرگ. این است آنچه باید کرد: مردمی را که از پنج سینما خارج میشوند باید یکجا جمع کرد و به یکی از میدانهای شهر برد و آنجا دستهجمعی کشت تا این رقم کمی روشنتر دیده شود.
لااقل در این صورت میتوان چهرههای مشهور و شناختهشده را بر بالای این تودهی گمنام گذاشت.
با وجود این مناظر غیرعادی، ظاهراً همشهریان ما نمیتوانستند بفهمند چه بر سرشان آمده است. احساسات مشترکی از قبیل جدائی و یا ترس وجود داشت، اما هنوز هم مثل سابق اشتغالات شخصی را در درجهی اول اهمیت قرار میدادند.
هیچکس هنوز بیماری را واقعاً نپذیرفته بود. بیشتر مردم، بخصوص نسبت به آنچه عادتشان را بر هم میزد یا مزاحم منافعشان میشد حساسیت داشتند.
… اطلاعیهای که در سومین هفتهی طاعون خبر از مرگ سیصد و دو نفر میداد، اثری در مخیلهی آنان نداشت. از طرفی شاید همهی آنان از طاعون نمرده بودند و از سوی دیگر کسی در شهر نمیدانست که در مواقع عادی هفتهای چند نفر میمیرند.
پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دو تا چهارتا میشود مجازاتش مرگ است.
به دلایل روشن، طاعون مخصوصاً به کسانی حمله کرد که عادت داشتند به صورت دستهجمعی زندگی کنند، مانند سربازان، صومعهنشینان و زندانیان. زیرا با وجود جدا بودن عدهای از زندانیان، معمولاً زندان یک محیط زندگی دستهجمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما، زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون میپرداختند و بر طبق نظر عالیهی طاعون، همهکس، از مدیر زندان گرفته تا پستترین زندانیان، “محکوم” بودند و شاید برای نخستین بار در زندان، عدالت مطلق برقرار میشد.
مقامات دولتی بیهوده میکوشیدند با اعطای مدال به زندانبانانی که در حین انجام وظیفه مرده بودند، برای این تساوی، درجات مختلفی قائل شوند.
[ هنگام خاکسپاری ] همهچیز واقعاً با بیشترین سرعت و کمترین امکان خطر جریان مییافت. و واضح است که دستکم در اولین روزها، احساسات خانوادهها لطمه دیده بود.
… در آغاز این اعمال به معنویات مردم برخورده بود، زیرا همه، بیش از حد تصور آرزو داشتند که با همهی آداب و رسوم لازم به خاک سپرده شوند.
خوشبختانه کمی بعد، مسئلهی خواربار بسیار حساس شد. توجه مردم به گرفتاریهای آنیتر و ضروریتر معطوف گشت. مردم مجبور بودند اگر بخواهند غذا بخورند، وقتشان را صرف ایستادن در صفها و دوندگیها و اجرای مقررات گوناگون بکنند و دیگر وقت این را نداشتند که فکر کنند دیگران در اطرافشان چگونه میمیرند و خودشان روزی چگونه خواهند مرد.
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 280 تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 ساعت: 12:51