میخواهد بگوید «سلبریتیها محصول کانونهای قدرتند» یا «شهرت به واسطه نقش جریانهایی با هدفگذاریهای مشخص به وجود میآید.» یا این که «نگاه عوامانه است که فریب ظاهر این فرهنگ را میخورد و به محتوا بیتوجه است و خود سبب رشد قارچوار گزینه شهرت میشود» یا اینکه «سلبریتیها خود نیز بازیچه کانون قدرت هستند و برخیشان آگاه و برخی ناآگاه به این بازیاند»؛ این موضوع و این نتایج، همان اندازه که در تاریخ شیوع فرهنگ سلبریتیها قابل انکار نیست، با چنین استدلالهایی در مستند «باشگاه شهرت» نیز قابل تایید نخواهد بود. با وجودی که سیری تاریخی برای آشنایی با پدیدهی شهرت در قرن بیستم در مستند «باشگاه شهرت» لحاظ شده و مجدد چگونگی ایجاد و فرهنگسازی این پدیده را در مییابیم، اما نهایتا تیتری تازه یا کشفی فراتر از دانستههای ما از آن ارائه نمیشود. آنچه میدانیم همین نکاتی است که پیشتر میدانستیم و اینجا در «باشگاه شهرت» دوباره بیان میشود.
شاید هزاران عنوان در رسانههای مختلف از مستندها و فیلمها و روزنامهها و مقالات و کتابها و … درباره پدیده شهرت و فرهنگ سلبریتی وجود دارد که همگی بر روی همین ایدهی مستند «باشگاه شهرت» تاکید داشتهاند و نهایتا این که این آگاهی را ایجاد کردند که به فرض یک گزینه شهرت در هالیوود، تنها و اتفاقی به این درجه از اعتبار نمیرسد و سلبریتی بودن بنا بر ساز و کاری حساب شده رخ میدهد تا از قِبل آن سرمایهای به گردش بیافتد. بنابراین مستند با اتکا بر فرمی کلیشه و نامگذاری اپیزودهایی با عناوین سینمایی، روایتی به ظاهر تازه میسازد تا همان حرف تکراری درباره موضوع را بیان کند.
مستند برای بسط این ایده که پدیده شهرت پدیدهای سیستماتیک است، با وجودی که زمینهی اصلیاش را در حیطه سینما نگاه میدارد، اما با نقبهایی بر فوتبال، موسیقی، ستارگان تبلیغات و سلبریتیهای سیاسی و… سعی دارد با قیاسهایی کلی به ایدهاش پر و بال بدهد. نهایتا در کلیت مستند، این جمعبندی در ذهن ما شکل میگیرد که جمیع سلبریتیها از انواع مختلف سینمایی و فوتبالی و موسیقاییاش همگی تحت تاثیر کانون قدرت هستند و حتی نام و اعتبارشان نیز بعضا وابسته بر میزان حمایت بنگاههای قدرت و عواملی است که نبض عوام را در دست دارند. با این برداشت از ایدهی مستند «باشگاه شهرت» میتوان خردهای بر پراکندگی سوژهها نیز داشت. تفاوتهایی که در انواع سلبریتیها و گزینههای شهرت در بسترهایی هنری، ورزشی، سیاسی وجود دارد، راه را به عنوان مثال بر مقایسه جرج بست فوتبالی و چاپلین خواهد بست. چیزی که در «باشگاه شهرت» از یاد میرود تلاش فردیِ یک فوتبالیست و یا استعداد و تمرین یک بازیگر و یا استعداد ذاتی یک خواننده پاپ و حتی گزینه شانس که مثلا یک فوتبالیست را به شهرت میرساند، است؛ که در این مستند نادیده گرفته میشود و همگی از منظر کانون قدرت سنحیده میشود.
نکتهی دیگر تمرکز بر دو ایده موازی است. مستندساز کل تاریخ، سلبریتیسازی را معلق در دو زاویه دید نگاه میدارد. این که آیا این عوامند که با خداپنداری این شخصیتها به رشد قارچگونهشان دامن میزنند یا نهایتا فقط سیستم است که سلبریتی را برای تجارت میسازد. در هر دو حالت، وقتی نمونه آماری شما چاپلین باشد، نمیتوانید هنر را تماما با عنوان عوامانه سلبریتی جایگزین کنید. یا او را تماما بازیچه هالیوود بدانید. مجاز اینجاست که بخشی مختصر از کوتاهی هالیوود بر چاپلین، جایگزین تمام دستاوردها یا همکاری این دو گزینه میشود. به عبارتی دلایل بیشماری وجود دارد که میگویند چاپلین مجدد قدرتمندانه به سینما بازنگشت (البته به زعم نویسنده فیلمهای ناطق او بسیار قدرتمندند) و در مستند «باشگاه شهرت» این عدم بازگشت به کانون قدرت ربط داده میشود!
مستندساز دست به هر گزینه شهیری میبرد تا با کشف یک نکته از آسیبهای این فرهنگ، پژوهشی نیمهکاره بسازد. چارلی چاپلین، الیزابت تیلور، مرلین مونرو، جرج بست، دیوید بکام، مایکل جکسون، پریستلی، ریگان، آرنولد، ترامپ، دایانا و… همگی از این جهت در «باشگاه شهرت» پرداخته میشوند تا ببینیم چه سهمی در تاریخ شهرتسازی قرن بیستم داشتند و چگونه در بازی قدرت، باختند یا بردند. بنابراین «باشگاه شهرت» با پرداخت بیش از حد بر جزئیات زندگی نمونههای آماریاش و با استدلالهایی کلی، سعی در القای همان ایده اصلیاش دارد که بعضا قابل اعتنا نیست. به طور مثال چون جرج بست شرایط جامعه را درک نکرد و اخلاقیات مورد پذیرش جامعه را نپذیرفت و رو به بی بندباری غیر معمول زمانهاش آورد و نهایتا نتوانست سلبریتی محبوبی شود و در مقابل مایکل جکسون یا دیوید بکام یا پریستلی چون سلبریتیهایی خانوادهمدار و حقوق بشری بودند از شهیر بودن گذشته و حتی تبدیل به اسطوره شدند! این استدلالها را از زبان نریتور میشنویم. به همین آسانی تمامی دلایل نامتقارن کنار هم چیده میشوند تا نتیجه و ایده مستندساز شکل بگیرد.
یا در جایی از زبان چاپلین، ایده مستندساز بیان میشود. در حالی که کاملا واضح است این بند از نریشن اصلا متعلق به چاپلین نیست، بلکه تصورات مستندساز است از ذهنیات چاپلین. چاپلین مغموم نشسته است و روی تصویرش گفته میشود که «چاپلین میداند که ستارهها به دنیا نمیآن بلکه اونا ساخته دست قدرتند» این نیز القای مستقیم و بیدلیل تفکر مستندساز بر یکی از نمونههای پژوهشیاش است که به باقی اثر نیز تعمیم مییابد.
نامگذاری اپیزودها با عناوین سینمایی تنها یک تزئین است. اپیزود «اینک آخر الزمان»، با پرداختی بر مایکل جکسون و حتی پرونده و اتهام تجاوز به کودکانش که تاثیری در محبوبیتش نداشت، هیج ربطی به عنوان ندارد. یا عنوان «بعضیها داغشو دوست دارن» درباره شروع شهرت با ابزار جنسی است و نهایتا سواستفادههای مکرر جنسی از زنان در سینما را از دوران کلاسیک تا گلدن گلوپ ۲۰۱۸ در چند دقیقه کوتاه بررسی میکند. اینجا هم عنوان تزئینی است و فقط یک بزک ساده برای توهم ایجاد فرمی روایی است. مستند «باشگاه شهرت» به جز مقدمهاش از ۹ بخش تشکیل میشود و هر بخش با همین عناوین آشنای فیلمها مزین شده است. عناوینی که فقط یک ارجاع بیهویت هستند و نه کارآمد. همچون داستان عامه پسند، عصر جدید، خون به پا میشود و …
«باشگاه شهرت» علاوه بر ماهیت پژوهشیاش، کاملا متکی بر آرشیو است. برشهایی متعدد از سخنرانیها، فیلمها، ویدیوهای پاپاراتزیها از سلبریتیهاست که با نریشن به آن منطق تزریق میشود. منطقی که در اغلب صحنهها جایش را به زاویه دید کاملا شخصی و حتی سلیقهای مولف میدهد.
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.
مطالب برگزیده...
ما را در سایت مطالب برگزیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : جواد رمضانی بازدید : 416 تاريخ : سه شنبه 13 اسفند 1398 ساعت: 19:28