مشکل اصلی دیگر فرم نیست، تعداد بیشمار تولیدات مستند ایرانی درباره جنگ عراق و سوریه و ایران در برابر داعش است با موضوعی مشترک. تا جایی که هر چقدر هم موضوع و رویداد فرعی در دل موضوع اصلی گنجانده شود، باز هم جذابیت فرم نمیتواند به داد سوژهای برسد که هزاران بار تکرار شده است. اصل ماجرا در این حقیقت نهفته است که تصاویر آشنا با محور مشقتهای آسیبدیدگان و تجاوز شدگان از داعش در عراق و سوریه توسط تولیدکنندگان داخلی، بیش از ظرفیت کل سینمای مستند ماست.
تولیدات انبوه آنقدری هست که حالا ما بگوییم چیزهای زیادی در مورد داعش میدانیم که حتی اعضای این حکومت متحجر نیز ممکن است اطلاعی از آن نداشته باشند. فرم در این حالت میتواند به داد اثر برسد، اما تا کجا و چقدر؟ فرم میتواند تکراریترین موضوعی واحد را نیز مجدد قابلاعتنا جلوه دهد. تصور کنیم موضوع واحدی همچون زلزله در جغرافیایی مشخص، طبق یک برنامه مشخص، به هزار کارگردان مستند برای تولید ارجاع شود. آنچه در میان این هزار اثر نهایی، تفاوت ایجاد خواهد کرد، فرم است و بیشتر این آثار از مناظر گوناگون به دلیل موضوع مشترک تکراری خواهند بود.
«زنانی با گوشوارههای باروتی» چنین دافعه و جاذبهای در بحث موضوع و فرم دارد. موضوع اصلی همان موضوعِ چند صد مستندی است که ایرانیها در عراق و سوریه در طول این چند سال سرمایهگذاری و تولید کردهاند و تصاویر اختصاصی از رنج زنان، خشونت داعش، کودکان بیسرپرست، دگماتیسم ایدئولوژیک، داعشیهایی از چندین تبار و ملت، اختلافات فرقهای و… از نظر موضوع، بارها در آثار مشابه دیده شده است.
با این حال جذابیت «زنانی با گوشوارههای باروتی» در عنوانش و زنانی است که در مستند محوریت دارند. زنی خبرنگار یا گزارشگر که میخواهد با همکار تصویربردارش به خط مقدم نبرد با داعش برود و آنجا به زنانی داعشی و اسیر برمیخورد که همچنان جویای خلافت اسلامی داعش هستند و از آن روزگار به نیکی یاد میکنند. مستندساز محور را زنان میگذارد و غالباً در گفتگوها و تصاویرش، مادرانی را برجسته میکند که همگی صاحب کودکاند. بنابراین مستند دارای فرمی روایی و البته اختصاصی در بیان موضوعی تکراری است.
مستندساز در میان خیل عظیم رویدادها، تنها بر زنان تأکید میگذارد. با این حال در چند سکانس این وحدت رویه کاملاً از یاد میرود. گفتگو با چند کودک در لوکیشنهای مختلف، مخصوصا پرداخت بیش از اندازه بر نوجوانی پسر، عنوان فیلم را زیر سوال میبرد. تصور اینکه، تنها نقطه اتکای فرمیِ فیلم همین تأکید بر زنانی رنج کشیده است که تنها زیور زندگیشان گلوله و باروت بوده، و این مسئله با مصاحبه طولانی با نوجوان پسری رنگ ببازد، نمیتواند توجیهی در قبال عنوان مستند داشته باشد. به نظر اینجا در این محدودۀ فرمی، تنها حضور زنان و نوزادانی در آغوش میتوانست کفایت کند و ساختمان فیلم را با انسجام بیشتری همراه سازد.
نقطه اتکای مستند، تلفیق نگاهی انسانی به زندگی و خشونتی است که بوی مرگ میدهد. فیلمساز کاراکترش را تا پای مرگ پیش میبرد یا بهتر است بگوییم هم عوامل تولید مستند و هم کاراکتر محوریاش پا به پای هم تا مرگ پیش میروند تا به یک اصل یا یک محتوای قابلتوجه برسند. اینکه این زنان وامانده داعشی همچنان سودای زندگیشان در دوران خلافت را در سر میپروند. چنین نکتهای به نظر در کمتر مستند ایرانی در لوکیشن عراق و سوریه با موضوع داعش دیده شده است.
بنابراین مستندساز برای تکمیل پروژهی محتواییاش، ابتدا خشونت داعش و گلوله را نمایش میدهد و سپس به سراغ زنان داعشی رفته و نیت درونی آنان را افشا میکند. بدینصورت که در آغاز چند مرحله برای سفر زن خبرنگار به مرکز جنگ در نظر گرفته میشود. او برای شروع سفر مخالفهایی از جانب نیروهای دولتی و ائتلاف ضد داعش را میبیند و پشت سر میگذارد و در ادامه برای رسیدن به سوژههایش یعنی زنان داعشی، مخالفهایی از جانب فرمانده منطقه میبیند و نهایتاً به هدف میرسد.
بیشک مستندسازان غیرحرفهای با حذف این ماجرای سفر و چگونگی رسیدن به سوژه، تنها به خود زنان داعشی اکتفا میکنند و نهایتاً مستندی خبری گزارشی ارائه میدهند. اما اینجا در «زنانی با گوشوارههای باروتی» همین مقدمهی طولانی، از چگونگی رسیدن به مقر نگهداری از زنان داعشی اسیر، نتیجه را هولناکتر جلوه میدهد. زنان یاد و خاطره داعش را زنده میکنند، هیچکدام مشتاق نیستند بپذیرند فرزندان و همسران داعشیشان قتلهایی شنیع انجام دادهاند، نمیخواهند باور کنند و یا اساساً نمیتوانند بپذیرند که داعش با چه هول و ولایی حکومت کرده است و نمیتوانند بفهمند که با تخلیه هر منطقه از داعش چه جنایاتی پردهبرداری میشود. تمام این شوک واردشده به ما از تشریح دیدگاه مثبت زنان داعشی نسبت به خلافت اسلامی، به خاطر همان مقدمه طولانی است و رنجی که لیدر برای رسیدن به سوژه متحمل شده است.
مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» یک وصله نیز دارد و آن القای نوعدوستی کودکان عراقی و داعشی است. آنجایی که یک گوشی طبی ضربان قلب به کودکان داده میشود تا آنها یک بازی انسان دوستانه را در بین یکدیگر راه بیندازند. کودکان با این گوشی طبی به سراغ هم میروند و بین ضربان قلبهایشان و مرگ، مفهوم زندگی و ارزش زیستن را یادآوری میکنند. زمینهچینی این سکانس نیز پیشتر نهاده شده است. آنجا که برخی کودکان با انگ داعشی بودن از اجتماع دیگر کودکان عراقی جنگزده، دچار کدورت هستند. این سکانس از معدود لحظاتی از مستند است که طراحی فیلمنامه را به رخ میکشد و با لحظات نفسگیر و زنده و مشاهدهگر اثر سنخیت ندارد. گرچه چنین استدلالی به تمامی نمیتواند دلیلی بر ضعف یا قدرت باشد و از نگاه سبک شناسانه با در نظر گرفتن شیوه مستندساز قابلتأمل است.
با این حال مستندساز در اوج نگاه انسانی با کودکانی که با کشف ارزش زیستن، دشمنی را کنار مینهند، همچنان پایانی غمانگیز را برای چنین روایتی برمیگزیند. مرگ عکاس در راه بازگشت، با اصابت خونپاره، از این جهت در پایان مستند قرار میگیرد تا نگاه کنایهآمیز مستندساز از عدم پایان جنگ داخلی و مذهبی را بیان کند.
نویسنده: رحیم ناظریان
کپی برداری و نقل این مطلب تنها با ذکر نام بلاگ سینمامارکت جایز می باشد.