الیزابت اولسن: آمریکا مظهر کمبود امنیت فردی

[unable to retrieve full-text content] بانی فیلم: در فیلم جنایی و موفق اخیر تیلور شریدان، الیزابت اولسن هنرپیشه زن آمریکایی رل جین بنر را بازی می کند. بنر یک مامور تازه مطرح شده FBI است که به یک پرونده مرموز قتل ورود می کند و این رویداد در یک منطقه بزرگ و بومی آمریکا و در یک مرکز پرورشی در ایالت وایومینگ این کشور شکل می گیرد. برای کمک به او در حل این پرونده و روشن شدن سبب های قتل یک زن جوان از یک مامور زبده محلی به نام کوری لمبرت (با بازی جره می رنر) نیز بهره گیری می شود و او مردی است که منطقه فوق و ویژگی های آن را نیک می شناسد و در آن فضای یخ زده و وحشی و سرشار از تخلف های کوچک و بزرگ احتمالی می داند که باید در پی چه چیزهایی بود و از چه مواردی احتراز جست. جستجو و تلاش فراوان این دو مامور برای رسیدن به حقیقت اثر تلخی را بر جای می گذارد زیرا در می یابند در این مرکز بازپروری و اطراف آن و به واقع در دل این منطقه و محیط رها شده رازهای بسیاری وجود دارند و مسائل متعددی در پشت پرده پنهان مانده اند. نوشتن سناریو و کارگردانی این فیلم را تیلور شریدان انجام داده و او همان کسی است که در چهار- پنج سال اخیر در صحنه هنر هفتم شکوفا شده و سناریوی فیلم های خبرساز «اگر از آسمان سنگ ببارد» و «سیکاریو» را هم نگاشته است. گفته می شود که الیزابت اولسن انتخاب اول شریدان برای ایفای رل جین بنر بوده و او نیز با ایفای قدرتمندانه آن یک نقطه مثبت تازه را به کارنامه هنری در حال رشد خود افزوده است. هر چه هست این فیلم اولسن را یک بار دیگر با جره می رنر همبازی و همکار کرده است و موارد قبلی همسویی آنها در برخی فیلم های کمیک استریپی شرکت مارول بوده است که جدیدترین نمونه آن نسخه دیگری از «انتقامجویان» است که با نام جنبی «In Finity War» در اوایل سال بعدی میلادی (۲۰۱۸) به نمایش در خواهد آمد. با این اوصاف جا دارد ببینیم اولسن درباره فعالیت های هنری اش و به ویژه «رودخانه بادی» چه می گوید. ماموری که شما رل او را بازی می کنید، در عین حرفه ای و قوی بودن در شرایط و محیطی قرار گرفته که با آن بیگانه است و همین مسئله تضادهایی را در او ایجاد کرده است. آیا تجلی یافتن این تضاد و احساسات در وی در خدمت بارورتر شدن فیلم هست یا خیر؟ داستان فیلم و پیشینه کاراکتر جین بنر به ما می گوید که وی به دانشگاه حقوق قضایی و سپس مدرسه عالی پلیس رفته و در آنجا تصمیم گرفته در دپارتمان جنحه و جنایت کار کند زیرا مصمم به حل مشکلات اساسی جامعه بوده و شرایط ناگوار جامعه را بر نمی تابیده است. وی تمایلی به کارهای دفتری و یا فرو رفتن در قالب یک قاضی و انجام کارهای قضایی ندارد و می خواهد به طور مستقیم با تخلف و جنایت رو در رو شود. بر همین اساس است که او تند و به لحاظ رفتاری بیرحم می شود و کار کردن با اسلحه را در حد کمال می آموزد و به نقطه اوج در این زمینه ها می رسد و در عین حال جوانی و زندگی خصوصی اش را هم تا حدی حفظ می کند. اما ورود او به فضای مرکز بازپروری و به واقع ندامتگاهی که مثل یک دشت بزرگ بی مهار است او را با انگاره هایی مواجه می کند که اصلاً انتظارشان را نداشته است. بله، همین مسئله قدرت او را تست و او را با چالش های شدیدی مواجه می کند. وی برخی قوانین را در راه عبور از این موانع سخت و بلند می شکند ولی چون از این کار خوشش نمی آید از همکاری با کاراکتر جره می رنر استقبال می کند زیرا می تواند این وجه از کار را به وی بسپرد. او از این طریق قسمت های سخت کار خود را به انجام و سامان می رساند اما نه از طریق خودش بلکه توسط دوست و همکارش. تفاوت هایی صریح بین متن و نص صریح قانون و آنچه در مرکز بازپروی در این فیلم روی می دهد، دیده می شود. آیا از طریق مطرح کردن این مسئله قصد رساندن منظور و مفهوم خاصی را داشته اید؟  نه، فقط می خواستم تفاوت های دو محیط و دو زمینه فوق مشخص و ترسیم شود و بینندگان از این طریق دریابند که چطور تصمیم ها و اقدامات مردم و آدم های متفاوت شکل می گیرد و جریان ساز می شود. در این «مرکز» انواع چیزها و وسایل حاضر و در عین حال غایب است زیرا خبری از توجه معنوی به مسائل مختلف وجود ندارد. واقعاً این فیلم را تا چه میزان می توان آموزنده دانست. آیا نشان دادن زنان بومی (سرخپوست) آمریکایی و قرار دادن آنها در مقام مقایسه با سایر زنان به قصد افشای تفاوت های عظیم بین امکانات آنها صورت نپذیرفته است؟ مسئله ای که گفتید از جمع اهداف و منظورهای سازندگان این فیلم و به ویژه شخص تیلور شریدان دور نبوده است. مسئله اساسی و مهم در آمریکا کمبود امنیت فردی و عدالت اجتماعی به سبب اعمال قوانین توام با مردم گریزی در ایالات مختلف این کشور است. من در کالیفرنیا بزرگ شدم و آنجا انواع شکل ها و روش های جرم و جنایت برقرار بود ولی بسیاری از آنها زیر پوسته های ضخیم و در ورای لایه های زندگی اجتماعی گم می شد و به چشم نمی خورد و امروز هم همین وضعیت برقرار است. در ابتدا بسیاری از مسائل را نمی دیدم اما به تدریج چشم ام به روی حقایق باز شد. امکان ندارد سطح عمومی زندگی و روال کار مردم در یک منطقه و در منظری کلی تر در یک کشور در سطح پایینی باشد و آنجا درصد جرم و جنایت رشد نکند و مشکلات حاد سر بر نیاورد. تیلور شریدان طی سالهای اخیر سناریوهای فوق العاده ای را نوشته است. آیا شما از همان نگاه اول تان به فیلمنامه این اثر سینمایی به غنای آن پی بردید؟ سناریوهای شریدان بسیار غنی تر از چیزی است که در ورسیون تصویری آن روی پرده می بینید و گاهی شو گونه و حاوی نکات نابی است که تبدیلش به تصویر سخت می نماید. برخی اله مان ها و فاکتورها که شریدان در متن قصه اش جای می دهد از خود داستان غنی تر و ارزنده تر است و شکی در آن وجود ندارد. با احتساب سناریوهای متعددی که در گذشته خوانده اید از خود مکرر می پرسید ماجرا از چه قرار است و فقط می توانید بگویید خوش اقبال بوده اید که در یکی از سفرهای اکتشافی و توام با جهان بینی شریدان با وی همراه بوده و به واقع در عرصه ساخت یک فیلم با وی شریک شده اید. قطعاً چهار ماه فیلمبرداری به شکلی مستمر آن هم در ایالت یوتا آمریکا که سرما و گرماهای افراطی در طول سال دارد، بسیار سخت و جانکاه بوده است. همین طور است. البته ما در راه تهیه این فیلم دشوار با آدم هایی همراه شدیم که واقعاً جان سخت بودند و شریدان هم اصلاً نق نمی زد. ما از سرماهای شدید زیر ۲۵ درجه ای در ایالت یوتا در اوج فصل زمستان قصه ها شنیده بودیم اما فیلمبرداری «رودخانه بادی» در اواخر بهار و اوایل تابستان انجام می شد و در نتیجه ما با مشکل گرمای ۳۵ درجه سانتی گرادی این ایالت مواجه بودیم. به آرامی جریان فیلمبرداری به قدری وقت گیر و حساس شد که دیگر وقتی نمی ماند به مسائل آب و هوایی بپردازیم و نگران تبعات آن شویم. دل مشغولی اول تان در آن روزهای سخت نخست کار چه بود؟ اینکه نمایش ام به قدری واقعی و باورپذیر باشد که وقتی بر طبق سناریو فریاد می زنم: «من مامور پلیسم، سلاح هایتان را بیاندازید» توسط مردم پذیرفته شود و آن را واقعی تلقی کنند. من نظایر آن را در بسیاری از فیلم های سینمایی دیده و نسخه ای ملایم از آن را خودم نیز بازی کرده بودم اما این یکی جدی تر و به تبع آن برایم غیرملموس تر و دشوارتر بود. البته بسیاری از این قبیل ماموران در عین سرسختی و قدرتمند بودن رگه هایی از طنز را در کار و حرف هایشان دارند اما برای بازیگران و به ویژه خانم های هنرپیشه باورپذیر شدن کارها و اظهارات شان از بیشترین اهمیت برخوردار است. شما اینک در فیلم جدید «اینگرید به غرب می رود» هم که درباره یک چهره معروف اجتماعی تحت مخاطره قرار گرفته (توسط یک هوادار افراطی خود) است، نیز بازی کرده اید. کاراکتر اول این فیلم را چطور از آب در آوردید؟ این زن بیش از هر چیزی برای برداشتی که اجتماع و سایرین از وی دارند، اهمیت قائل است و در نتیجه ایجاد خطر جانی برای او از جانب یک هوادار و ناظر برنامه های هنری و اجتماعی او جای تعجب بیشتری دارد. دوستی در زندگی حقیقی ام دارم که کارش با برخی افراط و تفریط ها همراه است و من او را الگوی ترسیم و ارائه کاراکتری قرار دادم که در این فیلم به من واگذار شده است. این دوست هم به ارزش کارهایش واقف و در این زمینه صاحب ادعا است و هم آنقدر اهل نقد و کنکاش است که دهها ایراد را بر خود وارد می بیند. مشکل دنیای فعلی ما این است که بسیاری مایل اند در آن دیده و تحسین شوند و سنگین ترین بها را نیز برای آن می پردازند و ابایی هم از هیچ هنجارشکنی ندارند. این چنین است که جهان ما تبدیل به محلی برای شکل گیری اتفاقات بسیار بد و فرجام های تلخ شده است. Let's block ads! (Why?)

الیزابت اولسن: آمریکا مظهر کمبود امنیت فردی


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog