بهانه
بهانه
آینده ازآن تو
فردا برای تو
این زمستان و ناگهانِ تنها
بماند برای من و این اتاقپیر
این لباس های دیر،
که کمی عقب مانده اند
از پوشاندن خستگی ام
ساعت جیبی پدر بزرگ اینجاست
چیز زیادی به جا نمانده است
بسیار بهجا گذاردهبود
نمیدانم یادش میان حرفت بجاست،
یا خطا!
اما برای گذران این رکود،
برای سپران این مرگ سبک
بهانه الزامیست!
تا نگفته ای: چقدر دراز است این شعر
کوتاه می شوم
می دانی، هرقدر هم بگویم
روبراه نمی شود این اوقات،
ارام نمی شود
خواب نمیرود...
آینده برای تو،
و قاصدک هایی که نامشان
در شعر هایم کم شده.
فردا برای تو،
و آسوده باش از خیال من
بگذر از هرچه غبار که از نگاه من،
روی خاطرت نشسته است...
تقدیم به خودم وخودش!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |