ماهی های سفید و سیاه رو تو آب رها کردن و من و عده ای مأمور نجات دادن شون شدیم.
من بیشترین ماهی سفید رو از آب در آوردم.
"ف" هم داشت کار می کرد.
بعدتر سر کلاسی بودم که "سال" استادمون و مریم- س هم همکلاسیم بود!
یکی از کلاس فرار کرد و بهم گفتن بدو برو و پیداش کن و آرامش بهش بده.
تند و تند از کلاس زدم بیرون و پاهام تا زانو تو گل فرو رفت..............
دخترک رو پیدا کردم.......
هیچی بیشتر یادم نموند
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |