بازگشت عصرهای جمعه
بازگشت عصرهای جمعه
- خانم شما گفته بودید طبقهی دوم.
- طبقهی دومه دیگه آقا.
- پس این طبقه پایینیه چیه؟
- این همکفه؛ این اوله؛ این هم میشه دوم.
- چه فرقی میکنه خانم؟ قیمتی که ما گفتیم پول دو طبقهست.
- شما که اصلا قراره از خریدار پولتون رو بگیرید.
- خب تا دو طبقهش رو.
- [سیمین درمانده شده:] من اصلا نمیفهمم شما چی میگید آقا.
نمیدانم تابحال درماندگیای که سیمین دچارش میشود را تجربه کردهاید یا نه. منظورم متوجه نشدن و سر در نیاوردن به این شکل خاص است. گاهی کسی حرف مبهمی میزند که بعد از چند سوال و جواب، میتواند دیگری را متوجه منظورش کند. یا گاهی ما نسبت به بخشی از حرفی که زده میشود شناختی نداریم و از طرف مقابل میپرسیم فلان چیزی که در جمله به کار برد یعنی چه. اما گاهی مسئله به این سادگی قابل حل نیست. گاهی میبینید دو دو تای فرد مقابلتان، جور دیگری چهارتا شده. میبینید منطق ذهنی او انگار از اساس با شما متفاوت است. حرفی که میشنوید را هر طور وارد ذهنتان میکنید پیام خطا میدهد! مثل حرفی که سیمین و کارگر حمل پیانو میزنند. مثل اینکه شما به دیگری بگویید فاصله 1 تا 5 چهارتاست (یک تا دو، دو تا سه، سه تا چهار، چهار تا پنج) اما دیگری مطمئن باشد که فاصله ی 1 تا 5، پنج تاست (یک، دو، سه، چهار، پنج).
این درماندگی، بد درماندگیایست! از آن درماندگیهایی که به شکلی مجبور میشوید مثل سیمین خسارتش را بپردازید. یا سکوت میکنید و واقعا نمیدانید «دیگر چه میتوان گفت»؛ یا حرفتان را به ده مدل مختلف توضیح میدهید به این امید که «شاید از این میانه یکی کارگر شود» و معمولا هم امید عبثی دارید. یا روی طرف مقابلتان از این به بعد جور دیگری حساب میکنید. چیزی که با آن روبرویید یک گفتگوی موفق یا حتی شکستخورده نیست، یک گفتگوی عقیم مانده است. یا شاید یک گفتگوی «ترور شده».
(+)