برگیسویت
برگیسویت
یکی بود یکی نبود
سخن فراوان بود.... آمد
گفتند هم کر است و هم لال .....خیلی زیبا بود.......
زن قاضی شیفته ی مرد لال شده بود.....رو به شوهرش کرد گفت: آخر تو چطور باورت می شود این مرد دزد باشد؟
آن ها گناهشان را گردن این کرو لال بی گناه انداخته اند.......
قاضی رو به زنش کرد من هم می دانم ......می دانم می دانم .......ادله نشان می دهد او گناهکار است....
ادله برایش درست کردند..... شاهد هم ندارد......
زن قاضی به شوهرش گفت : من عاشق این مرد کرو لال شدم.....
می شود مرا به جای او محکوم کنی.......
قاضی جا خورد.......
مرد کرو لال سمت زن قاضی رفت و گفت: آ آ آ وا وا آ وا......
زن گفت : چه می گویی ؟.....
مرد کرولال که موهای بسیار زیبایی داشت به موهایش اشاره کرد که روی سرش چسبانده بودند.......
و مقداری از موهایی از همان رنگ در محل جرم ریخته بودند.......
قاضی متوجه فاش شدن این ادله شد.......و او را تبریه کرد.......
مرد کرو لال که متوجه مجرم بودنش نشده بود.......محو و شیفته مو های زیبای سر خود شده بود......
و آن را از همه مخفی می کرد تا جلب توجه کند......
وقتی متوجه شد زن شوهر دار عاشقش شده است احساس نگرانی کرد.......و اشاره کرد مو هایش مصنوعی است.......
باز هم متوجه نشد سبب رهایی خودش از جرم شده است و بدون هیچ نگرانی به زندگی اش ادامه داد...................
و زن قاضی هم چنان شیفتهی مرد کرو لال با شوهرش زیست