نامه ی #4
نامه ی #4
یا دختر طبقه ی پایینی یک روز که از پله ها پایین می رفتم کنار پنجره پاگرد راه پله در حالی که .دست هایش را به حالت غمگین رو ی پنجره گذاشته بود وداشت با دوستش تلفنی در مورد خاطرات خوب یکسال پیشش می گفت . پروفایل دوستانم را هم که چک می کنند خیلی ها دوست دارند در گذشته متوقف شوند.دوستم سینا دیروز در حالی که پشت به من روی لبه ی پشت بوم نشسته بود پاهایش را از بالای ساختمان سی وپنح متری اویزان کرده.,شلوارک گلداری پوشیده بود,و با هر پک به سیگارش همزمان که با پاهایش لی لی بازی می کرد اهنگ چرا رفتی را گوش می داد...در گذشته ماندن بدیش این است که همیشه حالت از زمان و مکانی که هستی به هم میخورد وناراضی هستی
.البته گاهی ما کسی را در گذشته جا گذاشته ایم که اینده را با همین امید امدنش سپری می کنیم.ولی گاهی گذشته چنان حال مارا در گیر می کند که مثلا همیشه همان اهنگ دوسال پیش را گوش می دهیم.یا همان مدل مو.. همان ..
نظر تو چیست انا جان!؟