غم خوار
غم خوار
دارم قهوه میخورم. بخورم، تخت میخوابم حتمن. لحظات تنهایی خصوصا در سکوت محض کمی ترسناک است. همین که اینها را مینویسم صدای پارس سگ از بیرون می آید. خیلی هم دور نیست. شاید حوالی حیاط همسایه. باین فکر میکنم که یک سگ یا گربه ی خانگی بگیرم. سگ که بعید میدانم بشود با اینکه بیشتر دوستش دارم. گربه اما.... آیدین را چه کنم؟ اگر یک شب بیایم و ببینم آیدینم را شکار کرده .. وای... نع. حتما گربه را زنده زنده کور و علیل میکنم. بیخیال سگ و گربه اصلن. همین آیدین ملوس و آروم و مهربونم رو عشق است. دلم گرفته بود رفتم سروقتش. سرم رو گذاشتم لبه ی تنگ؛ بغضم ترکید. یه قطره ی اشک غلطید و چرخید و چکید میون تنگ. آیدین، به سرعت، چرخی زد و اومد لبه ی آب و قطره ی اشکو بلعید...
فکر میکنم به روزی که شاید یه وختی یه دونه ی اشک تو دلش مروارید بشه. مرواریدی که از عمق دل من جوشید و به عمق دل او نشست.
مروارید بشه یا نشه مهم نیست. مهم اینه که آیدین به معنی واقعی کلمه "غم خوار" من شد.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |