چندسال پیش فکر میکردم ادما وقتی بیست و چند ساله میشن چطوری با حفره های زندگیشون کنار میان چطوری به نبود خیلی چیزا عادت میکنن و به راحتی به زندگی ادامه میدن ،مگه میشه بی عشق زندگی کرد؟! پونزده شونزده سالگیم به طرز عجیبی فکر میکردم بیست و دوسالگی سن زیادیه ...اونقدر تصورم از خودم خنده دار بود ...نمی دونم شاید یه جاهایی تو هیژده سالگی باقی موندم...ولی خوبیش اینه هرچقدر جلوتر میرم از حفره ها و نداشته ها دیگه نمی ترسم...یه استقلالی تهش هست که انگار تنهایی هم میشه ادامه داد...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |