غمگین
غمگین
کوچه ها را دوباره طی کردم ، درفضایی پیاده و غمگین
وحشت از آسمان فرو می ریخت، ابرها ایستاده و غمگین
نقش سوم شدم خودم را در این فضا بی پناه حس کردم
نفسم می گرفت از بغضی که نبودت نهاده و غمگین...
...می شوم واقعا غم انگیز است که ندیدی چگونه طی کردم
نیمه شب ها درون خلوت خود،روزها بی اراده و غمگین
زندگی مثل واژه ی عشق است، در میان تمام قافیه ها
که به جز لفظ سرد و خشک دمشق ، شده بی استفاده و غمگین
مثل مردی شدم که بعد از جنگ با وجودی شکسته برگشته
و پس از جنگ سخت، فهمیده عمر از دست داده و غمگین
زندگی هم برای من هیچ است، بعد تکرار سرد قافیه ای
که فقط کوچه کوچه در شعرت گریه کردم پیاده و غمگین
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |