مادر مگر راضی میشد
تا مامی نبود به آبجیم گفتم به مامان بگو عارفه عروسی نیاد
ابجیم گفت، اول ک قبول نمیکرد
تا با اصرارهای پشت سر هم
بنده عروسی را نرفتم
و در خانه مینشینیم و دینی میخانیم
منم دلم بیخالی زهرا رو میخاد
صبح میگه دیر پاشدم عصرم خابم گرفت خابیدم
ای روحت مزین زندگی
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |