دیوار سکوت ...
دیوار سکوت ...
کاش این دیوار را می شکستی جانم ...
تویی که چشم انتظاری چشمانم را با دل و جان فهمیدی ...
تویی که بغض فروخفته در صدای لرزانم را شنیدی ...
تویی که هنوز ...!
هنوز چهره ام در یادت هست ...!؟
شوق نگاهم را ... ضربان تند قلبم را ... ریتم تند گام هایم برای دیدارت ...!؟
نفس نفس زدن هایم ... صورت بر افروخته از هیجان بودنت را ، یادت هست !؟
بشکن دیوار سکوت را تا راه گلویم باز شود ...
شاید اینبار اگر ببنیمت ، دیگر فروغی در چشمانم نباشد ... فقط اشک ببینی و سکوت ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |