سخن 246
سخن 246
وقت آن میشود در آرزوی لحظه های خوب دوش بگیریم
آشنایه رفاقت هایم را بر دوش رودخانه سوار کنیم
تا لحظه های تنگ خروشان
در کابوس دلهره هایمان دست همدیگر را بگیریم
و چنگ بیاندازیم بر صخره های نا امیدی
و به هم برسیم در اوج شکوه صخره ها
به هم برسیم همچون رود و صخره خروشان
و به هم برسیم مثل دو رود جاری در دل کوهی
دست در دست هم غالب شویم بر شیب این صخرهای گرخیده
و شوق چشم هایمان را به قاب بگیریم
از وحشت دره و آب خروشانش
و بوی آب را بگیریم بر زیر آبشار عصیان
که تازیانه میزند بر جسم نحیف
و جاری شدن هایش نوازش میکند با خنکی دلنشین
و صدایم کن در خلوتی این صخره های سر به فلک
و تن خویش بسپار به گرما خورسید و سنگ
و روی بلندی بایست پیدایم کن
قد خمیده ام را...
که شاید نگاه معصومت بگاهد از درد این قلب روزگار
صدایم بزن در تنگنا های عبور از لای درختان
که تنه میزند بر قد صبر و دلگرمی هایمان
و فریاد حضور بزنیم با پرتاب سنگ ها یمان به خلوتی دره ها
و سنگینی رفاقت هایمان را به دوش بگیریم
و دوباره برهانیم خود را بر بلندی ها
و چشم ها را زیر آفتاب بسته به قاب کنیم ازحس مهربانی ها
تا دمیده شود تبسمی هنگام نوایی
و دعوت شویم زیر سایه ای به نوشیدن تمام خاطراتمان