در منطقه خانی اباد تختی کبوتر بازانی بودند گرو بند بنام های احمد ننه اکبر
اقا ایوب اقا مطلب که از روی بامهای هر کدام از ما بام دیگری مشخص بود من
جوجه ها را یک هفته کت بستم بعد از یک هفته کت انها را باز نموده دو روز هم
انها را کم دان گرفته روی طاق گنجه و خرپشته رو دان کرده و روز سوم که روز
تعطیلی هم بود ساعت نه صبح جوجه ها رو از گنجه بیرون اورده بعد از نیم ساعت
که چندین بار انها را رو دان کرده بعد با یک تکه کهنه همه را کیش کرده برای
اولین بار از روی بام خودم این تعداد کبوتر جوجه پا شده و ان روز هم تعطیل بود
و این اقایان هم هر کدام روی بام خودشان مشغول کبوتر بازی خودشان بودند
و روزهای قبل پر خوردن کبوتر های مرا دیده بودند و روز اول و دوم که من کت
جوجه ها را باز کرده و انها را رو دان کرده چند تایی از انها پا شده و چونکه گرسنه
بودند و با رو دان کردن بقیه جوجه ها ان چند جوجه نشستند و صد در صد انها
پریدن این چند جوجه را دیده بودند انروز برای اولین بار من خودم این تعداد کبوتر
هوا کرده و با بلند کردن همه جوجها خودم بقدری دستپاچه و هول شده بودم که
نمی دانستم چیکار باید بکنم در ضمن فراموش کردم که بگویم که ان روز صبح با
همان بجه محلم که جوجه ها را خریداری کرده از دیشبش قرار گذاشته و صبح
با هم امده بودیم روی بام که اسمش ناصر بود
و معروف بود به ناصر زاغی که خدا رحمتش کند سالها بعد فوت نموده از روی
دستپاچه گی به او مدام می گفتم تو فقط حواست به پشت بام انها باشد وخودم
سرم بالا رو به اسمان و مایه گیر شدن تعداد زیادی از جوجه ها راتماشا می کردم
گهگاه هم بام انها را نگاه می کردم انها هم تعدادی کبوتر هوا نموده حال یا برای
نشاندن جوجه های من و یا برای خودشان هوا کرده و در روی بام خودم هم شش
تا کبوتر زیر پایی داشتم و با رو دان کردن انها چند تایی از جوجه ها نشسته و با
رودان کردن های مکرر من باز تعداد دیگری جوجه نشسته و ناصر هم در چندین
نوبت گفت که یک جوجه نشست روی بام یکی از انها خلاصه تا غروب جوجه بود
که می امد و با شمارشی که از جوجه ها کرده انروز بیست و دو جوجه نیامد
و من پیش خودم می گفتم که امروز شصت و هفتاد تا جوجه نمی اید خب تا
ان روز من اینهمه کبوتر انهم جوجه هوا نکرده بودم و این اتفاق برای اولین بار در
سن هفده یا هیجده سالگی برایم رخ داد و انروز را هیچگاه فراموش نمی کنم