موی سفید
موی سفید
باورتان بشود یا نه، من موی سفیدی دارم که حرکت میکند.ابتدا در شقیقه ام بود.اولین بار که به چشمم آمد احساس اطمینان و دریافت حقیقتی بود که همیشه می دانستمش.دقیقا مثل وقتی که بالغ میشوی. بعد از آن احساس میکنی که همیشه همینطور بوده ای و زندگی بدون هیجان شهوت برایت وجود خارجی ندارد.گاهی در آینه تماشایش میکردم و اطرافش را وارسی میکردم تا شاید از اینکه تنها موی سفیدم از تنهایی درآمده باشد کمی احساس لذت گذر زمان را بفهمم.اما همیشه خدا همانجا تنها می ماند و هیچ موی سفید دیگری پیدا نمیشد.
ریش هایم بلند شده بود و من میخواستم آن را اصلاح کنم که ناگهان متوجه شدم یک تار موی ریش چانه ام سفید شده است. عالم و آدم را به رد صحت این اتفاق به صف هم کنید باز هم ذره ای از اتفاقی که افتاده دروغ نمیشود.دیگر موی سفیدی در شیقیقه ام پیدا نکردم.راستش اولش فکر میکردم آن موی سفید شیقه ام فقط از چشمان من تنها برای مدتی پنهان شده و بالاخره پیدایش میکنم.اما چند ماهی نگذشت که متوجه شدم تنها تارریش سفیدم ناپدید شده و درست یکی از تارهای پشم سینه ام سفید شده است.آن موقع متوجه شدم که این تار موی سفید حرکت میکند.