رفـو کن .
رفـو کن .
الان که دارم این پست رو مینوسم، از این پوزیشن های دل چسب دارم . حموم رفتم و لباس ه سبز و آبی پوشیدم و از چهار طرفه خونه داره بهم نسیم ه بهاری میخوره . شربت ه توت فرنگی ه خونگی و نون قندی دارم به عنوان عصرونه .
یه دفتر گل گلی کادو گرفته بودم . قراره همه ی روزایی که خوبن رو بنویسم توش . از 5 فروردین که گرفتمش ، تاحالا فقط یه روز نوشتم توش . این من رو واقعا میترسونه .
آدم ها من رو میترسونن . رفتاراشون واقعا برام عجیبه . بعضی وقتا فقط ساکت میشم و میذارم ادامه بدن . بعضی وقتا تا همیشه ساکت میشم . حتی اگر "دلمان برای هر چیز کوچک چقدر تنگ است . . " پوزیشن باشه .
باید پوزیشن م رو توش ثبت کنم . باید این چیزای کوچیک رو توش ثبت کنم . نباید بذارم خالی بمونه .
باید پرش کنم .
باید خوشالی آرو مثل ه غورباقه (قورباغه ؟) هایی که مگس هارو با زبونشون شکار میکنن از هوا شکار کنیم .
باید حواسم باشه .
باید خوبیای آدمارو بشمارم .
باید حواسم باشه .
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |