عَدَم
عَدَم
من از مردن ادما خیلی می ترسم . کلن از پدیده ی مرگ می ترسم ولی از مردن ادما ام خیلی می ترسم . تصور عدم واسم خیلی خیلی خیلی سخته . قشنگ یه کمد سنگین می شه رو قلبم . مثلا یادمه سر مردن اون کوهنوردا که گیرکردن تو تبت و مردن تا چند روز جدی جدی حالم خیلی بد بود . یا وای سر مرگ محمد که حتی اصلا دقیق نمی دونستم کدوم محمد مرده ولی وای چه قدر مفتضح بودم . این حالتم بیشتر تو مرگ جوون صدق می کنه خیلی می دونی تصورش بهمم می ریزه . یکی از نقطه ضعفامه قشنگ . و هیچ وقت یادم نمی ره تابستون دوم راهنمایی به سوم "عین صاد" چه جوری تا مرز سکته منو برد . اشغال :| قشنگ می دونستم داره زر می زنه ولی حتی اگه یه درصدم راست می گفت لعنت بهش . دیگه هیچوقت اینطوری نمی شه . هیچوقتم نشد انتقام اون سریو بگیرم . در واقع یکی از دلایلش این بود که به شخمشم نبود :)) . حالا نمی دونم چرا یادش افتادم . همینطوری. هیچ ربطیم به خواب بی ربطی که دیدم نداشت . چه خواب چرتی بود . بیخیال. چه قدر خاطره هارو هی شخم می زنم . بیخیال .
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |