بعد گذشت زمان تغیرات زیاد شد کاهش وزن، زردی پوست، استفراغ گاهی هم استفراغ خونی
به توصیه یا بهتره بگیم اجبار یه دوست رفتیم دکتر با چندتا ازمایش اولش این دکترای معمولی عفونت تشخیص دادن با داروهایی که به خورد من دادن روز به روز بدتر شدم
بالاخره با دو بار بافت برداری موقع اندوسکپی و تصویربرداری یه جوری به من فهموندن که اقای شهبازی متاسفیم سرطان...
بدون گفتن چیزی از اتاق دکتر زدم بیرون
روزها توی خونه موندم....
بعد ها به این نتیجه رسیدم که اسمش بد درررفته
و امروز خوشحالم که رو به بهبودیه
گاهی اینارو به خودم میگم امید میدم اما شب که میشه از یادم میره بی اختیار سمت شیشه الکل و سیگار میرم و درب و داغون میکنم
دردشو دوست دارم مثل اعتیاد شده برام اما
این <اما> قاتل رویاها و امیدهای ما هست
+کاش ادما میفهمیدن ادمی که زمین میخوره را نباید با پس گردنی بلند کرد باید دستشو گرفت