کوهستان
کوهستان
من از خش خش برگهای پاییزی در کوچه های ذهنم میگریزم و پناه میبرم به آغوش موسیقی رودی که در مسیر صخره ها ،ترانه سرای غزلهای عاشقانه ست ؛کوهستان مرا میخواند به نوازش سکوتی که میتوان در آن ابزار حواس را به خدمت هماغوشی عقل و دل درآورد و در رقص شکوهمند دل به اوج عقلانیت رسید تا عشق در آگاهی وجود طلوع نماید.زلال رودخانه ی خروشان آیینه ایست که نوازش گیسوان ،شاخه های کهنه درخت روییده در آب را به آسمان هدیه میکند.در پیچ و خم کوچه های نگاه تو همچون رودی جاری میگردد سکوت نگاهم و دستانم در نوازش گیسوانت خیس قطره های نوریست که خورشید را به مهمانی نگاه میخواند من از هیاهوهای تهی این شهر گم گشته در آشوب هم همه های بی مفهوم به آغوش سکوت کوهستان میلغزم و در آن جا مبهوت رویش گلی در دستان صخره ها ،خدا را میبنم که لطافتش در صخره ها هم مهربانی را به ظهور میخواند.
رضا 3/11