ميكشد دلم پر به سوى تو ...
ميكشد دلم پر به سوى تو ...
حرفامو با شب بخير تموم كردم و چشمام رو بستم ... آخرين چيزى كه قبل از خواب بهش فكر كردم اين بود كه چقدرم نامردم كه چند روزه صبح ها بيدار نميشم راهيش كنم ...
دردِ كمر چشمام رو باز ميكنه ... بازم دمر خوابيده بودم ... تكونى ميخورم و نگاهم رو دقيق تر ميكنم ... هوا روشنِ روشن بود ... بايد بيدار ميشدم و واسه امتحان چند ساعت بعدم درس ميخوندم ... گوشيم رو برميدارم و ساعتش رو چك ميكنم ... ٠٦:١٢ ... و عكس پس زمينه اى از چهره ى قشنگ و خندونش ... نگاهش ميكنم و ناخوداگاه با آرامش لبخند ميزنم ... چند روز پيش ازش گرفته بودم اين عكسُ ... آخ كه چقدر دلتنگش بودم ... دوباره ساعت رو نگاه ميكنم ببينم چقدر وقت دارم برا درس ... ٠٦:١٣ ... و تازه متوجه ميشم كه به موقع بيدار شدم ... از تهِ دلم ذوق ميكنم ... عاشقتممم خدا ... واى تو يه دونه اى ... شكرت شكرت شكرت ... بيخيال خستگى و دردم ميشم ... زودى رمز ميزنم و نت رو وصل ميكنم ... به دلم مژده ى يار رو ميدم و ميرم براى صبح بخير و حال و هواى قشنگِ عشق بازىِ صبحگاهى ...
سرحال شده بود ... با چند تا آيكنِ بوسه خداحافظى كرد و رفت ... ديگه چشمام به زور باز مونده بود ... زير لب آيت الكرسى خوندم ... خدايا مراقبش باش ... و آروم فوووت كردم ... خيالم راحت شد ... سبك شده بودم ... ميدونستم روزى كه با اين حال خوب شروع بشه تا تهش رنگ و بوى عشق داره ... به عكسش نگاه ميكنم و با همون لبخندِ آرامش دار تر چشمام رو مى بندم ... آخ كه چه روزاى شيرين و چه خداى عاشقى دارم من ... چقدر تو و اين روزا و خداى عاشقم رو دوست دارم من :)