دیروز کتاب رو خوندم.تا غروب.ساعت سه با خاله رفتم چارشنبه بازار.باز زانوم اذیت میکرد..یگانه رو رسوندیم کلاسش.خونه خاله خریدارو گذاشتیم.ظرفاشو شستم.براش نون گرفتم.باهم رفتیم خونه ما..مانبزرگ رفته بود..کتابو خوندم. .خندوانه علیخانی رو دعوت کرده بود..صبح امروزم جزوه و کتاب رو خوندم.بابا و امیرکوه رفته بودن.دیشب بغضم گرفته بود.خواستم اهنگ غمگین گوش بدم اهنگ تی ام بکس گذاشتم و یه دوساعت رقصیدم.خیلی حال داد بهم روح و روانم تازه شد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |