گریه قشنگ
گریه قشنگ
دلم گریه قشنگ می خواهد. گریه از روی خوشحالی، گریه از روی یک احساس خوب که غیر قابل باور است. دیوانه شده ام؟ شاید، ولی فکر کنم قشنگ است. اصلا باید خیلی قشنگ باشد . نمی دانم این احساس های غیر قابل باور وجود دارند یا نه اما دلم می خواهد با تمام وجود لمسشان کنم. احتمالا رهایی بزرگی بعد از آن وجود دارد که این چنین اشک شنونده را در می آورد. رهایی از یک غم درونی شاید، نمی دانم. احتمالا لذتی که در شنیدن اینجور خبرها است در خوردن خوشمزه ترین بستنی های دنیا نیست. بله همیشه و در همه جای زندگی من خوراکی ها نقش پررنگی دارند. این حقیقت بزرگ زندگی من است.
کربن: این روزها گاهی درگیر دو دو تا چهارتای درونم هستم که چرا شخصی را در گذشته جا نگذاشته ام که حالا برگشتن و دیدنش برایم بشود همان احساس خوب. همه اشان انقد خاطره بد در ذهن من گذاشته اند که هیچ حسی دیدن دوباره اشان در من بیدار نمی کند. نه خوشحالی و نه ناراحتی. خلاصه همان دوران سیب زمینی خودمان.
کربن: صدای رعد و برق نیم ساعتی است که امان نمی دهد سکوتی حاکم شود اما بارانی نمی بارد! چرا؟! بارانی باید.. نباید؟؟