زنگ باران
زنگ باران
باز هم بهار،زنگ باران به صدا درآمده.
باران! باران! ببار و هستی سوزان مرا خاموش کن. ببار و خستگی هایم را بشور و ببر. چترت را بر سرم بگشا، مرا در آغوش بگیر و جوانه های امیدوم را سیراب کن.
باران! باران! ببار و زبانه های آتش درونم را به خوابی عمیق بسپار، چون آتشفانی در فوران که میلی عجیب به خوابی عمیق دارد تا در خوابی سنگین رویایی رنگین ببیند.
باران! باران! ببار و باز ، آغازی باش برایم...
کربن:
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
کربن: روزهای بارانی را زندگی می کنم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |