به خواب من بیا
به خواب من بیا
در زمینه ی سربی یک شهر مرده
در دوران پوست انداختن یک مرد افسرده
به خواب من بیا
کمی برایم نسیم بیاور
با طعم غروب و برکه ای زلال
و ماهیانی که با دهانی گشاده
برای دیدزدن آسمان به سطح آب می آیند
نزدیک نیا
بگذار اتش لمس پوست گندمگونت
مرا به به انتهای قصه بکشاند
به انتهای خواب
به خواب من بیا
به قصه ام بیا
بیا برای تکرار مکررات روزهای مکرر
موخره ای غیرتکراری بنویس
برای این سمفونی دلمرده
چهار نت شاد بازاری بنویس
من میان واژه های بودن گیر کرده ام
برایم چهار کلمه از شدن بنویس.
پ.م
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |