حقیقت
حقیقت
واقعیت
نه پاهایِ رفته ی تو بود
نه دلِ شکسته ی من
واقعیت
خستگیِ دل بود
از تکرارِ دلتنگی هایِ مدام
از گفتنِ دوستت دارم هایِ بی پاسخ
از اینکه هرکه آمد و گفت
خوب است ؟
لبخند زدم و گفتم خوب.. سلام دارد
اما آنها چه خبر داشتند
از بی خبریِ من حتی ؟
گوش هایم هم خسته بود
از شنیدنِ بهانه هایِ تکراری
از دروغ هایِ تلخی که
برایِ خودم شکر چاشنیش می کردم
بلکه هضم شود کمی.
نه جانم !
واقعیت این نیست که تو رفته ای
واقعیت این است که من تو را
با تمامِ روزهایِ آمده و نیامده
کنارِ بی راهه ی آدمکهایِ تکراری
جا گذاشته ام
به امیدِ یافتنِ
خنده ای از جنسِ
حقیقت
عادل_دانتیسم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |