در عجب از داستان لاوان
در عجب از داستان لاوان
...ادامه در آنه روز های بهاری سال ۸۸ من در حال آماده کردن مقدمات اجرای پروژه بودم که کارفرما در تایید من به عنوان مدیر پروژه در تشکیک بود که بعد رفت و آمد ها من رو پذیرفتن خلاصه من و چند دوست دیگر (از بنده نگارنده قصد اسم و نام بردن از هیچ کسی وجود ندارد )پروژه را شروع کردیم دوستی رفت لاوان مستقر بشه دوستی در تهران دوستی قرار شد رابط تهران و لاوان باشد و cbs بسته شد در لاوان یک کمپ دوستان یک شرکت دیگر را خریدیم و مستقر شدیم برای اجرای پروژه نیاز به طراحی بود ابتدای امر بدنبال تیمی جهت طراحی بودیم که کارفرما بد تا کرد و مجبور شدیم سیاست را بر ایجاد یک واحد مهندسی در شرکت برای بخش طراحی پروژه کنیم خلاصه شروع به جذب نیرو کردم یهو مدیر عامل با این استدلال که من تجربه کمی دارم یک دوستی را به عنوان مدیر طرح آورد بالای سر ما ابتدا خواستم اکشن بگیرم ولی بعد پشیمان شدم و گفتم گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ...کار داشت شکل می گرفت که یهو یکی از افراد ارشد مستقر در لاوان توسط کارفرما اخراج شد و من دوباره رفتم تو چالش حالا خدارو شکر نفر جایگزین داشتم در هر حال به موازات شروع کند طراحی برای اجرا به این جمع بندی رسیدیم که اگر خرید تجهیزات کنیم به نفعمان هست لذا به سراغ خرید بیل مکانیکی و کمپرسی و...رفتیم در این حین با ورود به اسناد مهندسی کارفرما دیدیم اوضاع خراب است اسنادی بی سر و ته و بدون تطبیق با شرایط موجود لاوان اوضاع اصلا خوب نبود کارفما پول نداشت پیش پرداخت بده و .....ادامه دارد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |