مغز خراب من
مغز خراب من
شب تاریک خیابان خلوت درخت های بغل پیاده رو در مه بعد از باران گم شده اند انگاری که سالهاست خواب بوده ام وتازه بلند شده ام از خوابی طولانی و عمیق اینقدر تاریک که صفحه ای ضعیف در مغزم جا مونده مات و مبهم باران نم نم شروع به باریدن میکند آرام آرام از کنار چند نفر رد میشوم حرفهایشان نامفهوم خنده هایشان بی معنی نگاه های کنجکاوانه همراه ترس و سوالی در مغزم اذیت میکند این کیه من دیروز متولد شده ام لااقل پیش خودم و پیش مغز خودم فرمانروای این ماشین که اسمش بدن منه گذشته مات و تو خالی هیچ چیزی در خاطرم نیست مثل کسی شده ام که مرده ودوباره زنده شده یا به دنیای دیگه برای کشف رنگهای جدید افکار جدید پا گذاشته یک کارت سفید رنگ که پشتش آدرس جایی که من زندگی میکردم یا لااقل کسی یا کسانی که من را میشناسن در جیبم هست تنها کلید من بر در بسته و تنها کلید من بر علامتهای سوال که هر روز بیشترو بیشتر میشوند سفری بر دنیای تازه یا دنیای ناشناخته کوچه ای خلوت دربهای آهنی بزرگ وسیها خبر از اصالت رنگو رو رفته اشرافی گری میدهد همه جا بوی باران میدهد اما جنس دلتنگی بوی باران برایم آشناست اما انگاری آن طعم هم از خاطرم رفته به ساختمان سیاه با پرچینهای بزرگ در بزرگ و سیاه میرسم انگار آدرس همین هست ولی صاحب خانه چه بی ذوق بوده دیوار ها سیاه همه چی در پی مخفی کردن جیزی هستند
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |