وبلاگ - نفد و بررسی قسمت آخر فصل اول سریال "شهرزاد"
وبلاگ - نفد و بررسی قسمت آخر فصل اول سریال "شهرزاد"
سلام به همراهان همیشگی وبلاگ. قبل از هر چیز ممنونم از تک تک کسانی که طی مدتی که سریال توزیع می شد، با وجود این همه سایت و صفحه اجتماعی باز هم به این وبلاگ سر زدن، نظرات مختلف و متفاوت خودشون رو گذاشتن و وبلاگ رو سر پا نگه داشتن. از همگی متشکرم! حالا بریم سراغ نکات آخرین قسمت:
1) اولش بگم که به نظرم این قسمت از چند قسمت اخیر خیلی بهتر بود چون سرعت بیشتری داشت. اما از طرفی هم این همه شلوغی تو یه قسمت تنها نشون دهنده ی آشفته بودن فیلمنامه س. اما باز هم پی ریزیشون برای فصل بعدی خوب بود. اینکه یه سری سوال ها بی جواب موند تا حداقل مخاطب دلش بخواد فصل بعد رو ببینه، روند خوبی بود.
2) همه چیز خیلی با هم اتفاق افتاد. به نظرم شخصیت بزرگ آقا باید زودتر از اینها به این حالت رهایی می رسید. البته نصیریان تو بازی خوبش این موضوع رو از چند قسمت پیش، کم و بیش نشون داده بود اما اینکه یه دفعه آخرین قسمت آماده ی مردن باشه و از لحظات زندگی لذت ببره انگار که قراره زود بمیره، یه کم به دور از ذهن بود. ببینید، سریال سازی کار سختیه. مخصوصا وقتی چندین کاراکتر اصلی داشته باشین و بخواهین همزمان همه رو پرورش بدین. تو این سریال "شهرزاد" نقش اوله اما فرهاد، قباد، شیرین و بزرگ آقا همه به همون اندازه مهم ان. ما باید به عنوان مخاطب شکل گرفتن این شخصیت ها رو ببینیم و احساس کنیم. این قضیه هم به نویسنده بر می گرده تا بازیگر. بازیگر اگر باهوش باشه مثل نصیریان، خودش متوجه می شه و بازیش رو به سمت تغییر شخصیت سوق می ده. اگر هم نباشه که یه بازی تخت رو کل سریال انجام می ده بدون هیچ تغییر و تحولی. شتاب نویسنده برای سر هم بندی یک سری چیز ها و پی ریزی موضوعات جدید یه کم زیادی معلوم بود اما نمی دونم چرا، اونقدر از این قسمت بدم نیومد. چون آماده بودم که بدم بیاد اما اینطوری نشد.
3) به نظرم دلیل خوب بودن نسبی این اپیزود به صحنه ی نصرت بر می گرده. شخصیت جالبی داره، بازی بازیگر هم خوبه و اینکه (متشکریم از نویسنده) شخصیتش رو نیست و پر از رمز و رازه. آیا راست گفت به قباد در مورد پدر قباد بودن؟ چرا با بزرگ آقا بده؟ از کجا می یاد، چرا این همه مدت صبر کرده؟ همه و همه نکاتی هستند که شخصیت رو جذاب می کنن. داشتن گذشته ای که مخاطب ازش چیزی نمی دونه. اما وقتی سیر تا پیاز شخصیت رو بدونی یا اونقدر سطحی باشه که اصلا عمقی نداشته باشه برای کاوش، شخصیت برات جذاب نخواهد بود. اما من سکانس های نصرت رو هر چند کوتاه دوس داشتم. مخصوصا با شربت، بده بستون هاشون خیلی خوب از آب در اومده. منتظرم ببینم در فصل بعدی چه اتفاقی براشون می افته.
4) پدر فرهاد فکر می کرد زنش با ازدواج فرهاد و شهرزاد مخالفت می کنه! زهی خیال باطل که مادره خیلی خوشحاله کلا!! نظری ندارم در مورد بخش عروسی، چون همه می دونستیم که اینطوری می شه. فقط باز هم به درد نخور بودن نقش خواهرکوچیک های شهرزاد و فرهاد رو بیشتر فهمیدیم. فقط شدن ابزاری برای پدر و مادر ها تا بگن "آب بیار" ، "برو از اتاق بیرون" "غذامو بیار" "لباس درست بپوش" و از اینطور چیزها. واقعا اگر حذف بشن از داستان اتفاقی می افته؟ نه. یا داستان براشون بنویسین یا حذفشون کنین.
5) شیرین فصل دوم: فراموشی پیدا می کنه و آدم خوبی می شه! احتمال خیلی زیاد اینطوری می شه. حالا شاید خوب نشه اما فراموشی رو پیدا می کنه! وگرنه چرا باید به سرش ضربه بخوره؟
6) در مورد عصبانیت قباد، فکر کنم بتونیم بهش حق بدیم و ازش این ری اکشن رو انتظار داشته باشیم. مخصوصا با اون حرف های تحریک کننده ای که شیرین بهش زد اون هم با وضعی که قباد داشت. توجه کنید می گم بهش "حق بدیم" و از شخصیت ش با توجه به مشکلاتی که داشته و اتفاقاتی که براش افتاده، انتظار داشته باشیم که اینطوری به شیرین بپره و عصبانی بشه. این کمترین ری اکشنی بود که می تونست نشون بده. حق دادن به شخصیت برای انجام دادن کارهایی - اونم چون شما دیدید روند زندگی شو - با درست بودن اون کارها فرق داره. همونطور که قبلا گفتم به شهرزاد هم باید حق داد که بخواد با فرهاد باشه چون فرهاد عشق اول و آخرشه. پس نمی شه گفت نه کار درستی نکرد. باید بی طرفانه قضاوت کرد تو این موارد. در مورد فرهاد یه کم سخته، چون با اینکه شهرزاد با قباد بود، اما عاشقش نشد و داشت کم کم باهاش خوب می شد که اون جریان ها پیش اومد. اما فرهاد یه دوران رومانتیک با آذر داشت. واقعا اونو نمی شه بهش حق داد. چون خیلی شدیدانه با جدایی اش از عشق زندگیش برخورد کرد. رفت برای مدتی کوتاه عاشق یکی دیگه شد. رسما عاشق شد. به همین خاطر می گم شخصیت فرهاد stability نداره، چون تضاد توش زیاد دیده می شه.
7) بازی شهاب تو اون سکانس که با شیرین حرف می زد ، من رو یاده "سوپراستار" انداخت. اونجا هم که گفت اسم مادر منو نیار، یاده "آفریقا" افتادم! روزگاران خوش!
8) اینجا وبلاگ شهاب حسینی ئه. پس برای هزارمین بار می گم: بازی شهاب وقتی که نصرت داشت اون حرف ها رو به بزرگ آقا می زد: معرکه. نگاهش، حالت چشمهاش. بازی خوب یعنی همین. نه اینکه خودتو به در و دیوار بزنی تا اشکی بیاد. ممنونم شهاب عزیز.
+ نظر شما در مورد این قسمت چی بود؟
+ نظرتون در مورد فصل بعدی چیه؟ چه اتفاقاتی ممکنه بیفته؟