تلخ ترین خاطره
تلخ ترین خاطره
خیلی داشت خوش میگذشت تقریبا نزدیک منبع سد بودیم(یعنی عمیق ترین قسمت سد)داداشم ومهدی(پسرخالم)رفته بودن بالای نمیدونم کجا. واز جهت پیدا کردنشو رفتیم به سمت اونها.در این بین باید از کنار یه سری جوب هایی رد می شدیم که عمیق بودند و به سمت سد می رفتن و(البته خیلی نزدیک سد بودیم منم خیلی بچه بودم تقریبا 6سال)کنارش خزه بود به خاطر همین خیلی لیز بود.من خواهرم ودختر خالم داشتیم می رفتیم که یک هو
پام لیز خورد و افتادم تو اب ...
عین چی ترسیده بودم و تنها وسیله در دسترس مامانم یه سیخ کباب بود. اون رو انداخت توی یقه پیرهنم و سعی کرد منو بکشه بالا ولی به خاطر شدت اب مامانم هم افتاد توی اب.ولی خوب ب سختی بالا تنش رو کشید بیرون(و من در این حین داشتم خفه می شدم و واقعا از شدت کم بود نفس همه جای بدنم گرفته بود و اصلا چیزی نمیدیدم)خلاصه مامانم از اب اومد بیرون و من رو کشید بیرون.و اگه فهمیدین سیخ بیچاره چی شد؟بله افتاد تو ابو در این حین جالبه بدونین خواهرم و دختر خالم هیچ حرکتی انجام ندادن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلام اخر:
شاید با خوندن این بند من رو مسخره کنید ولی ممکن بود اون موقع فرصت زندگی دوباره به من داده نشه ولی داده شد و من تنها شکری که از اون خاطره میتونم بجا بیارم فقط به خاطره اینه که فرصت زندگی رو خدا بهم داده بود.