حالم گرفته...
حالم گرفته...
می دانی امروز حالم گرفته است.
امروز دوست دارم تو پیدایت شود.و مثل قبل آسوده خاطر کنار هم بنشینیم و با هم از هر دری حرف بزنیم.
دوست دارم با خیال راحت تمام حرفهای تلنبار شده ی این چند وقت را بریزم بیرون و تو مثل قبل مهربان و صبور گوش کنی.و بخندی.
دوست دارم درباره ی کتابهای پیشنهادی تو حرف بزنیم.
دوست دارم در موزد بچه های من حرف بزنیم.
در مورد کار جدید تو!
شهر جدید محل سکونت تو!
در مورد جوجه بلدرچینهای پسر عموی همسرت!
در مورد حاجی و اتفاقهای این چند روز!
به نظرت یک روزی دوباره روزهای خوب گذشته تکرار می شوند؟
اگر الان به یکباره پیدایت شد و در این خانه را زدی!چه حالی به من دست می دهد؟
باید با خودم تمرین کنم.باید آماده باشم برای پذیرایی از تو در هر لحظه.
مانده ام بی خبری بدتر است یا انتظار؟؟؟
بیا و مرا از بی خبری و انتظار لعنتی نجات بده؟؟؟
فقط چند لحظه !!!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |