صدای پای خودم (با تقلید از شعر صدای پای آب )
صدای پای خودم (با تقلید از شعر صدای پای آب )
صدای پای خود م
**************
**************
اهل کاشانم. بچه آرانم. روزگارم بد نیست
تکه فرشی دارم . خرده پولی . سر سوزن شوقی
دختری دارم بهتر از برگ هلو
پسری مثل دم شفتالو
و زنی گرد و قلمبه مثل یک آلبالو
فک و فامیل زیادی دارم مثل آب آلو
وسیه دانه سگی که در این دور و بر است
لای یک قوطی و سیم
تکه فرشی دارم . خرده پولی . سر سوزن شوقی
دختری دارم بهتر از برگ هلو
پسری مثل دم شفتالو
و زنی گرد و قلمبه مثل یک آلبالو
فک و فامیل زیادی دارم مثل آب آلو
وسیه دانه سگی که در این دور و بر است
لای یک قوطی و سیم
پای آن دار بلند گیلاس
روی گرمائی شوفاژ مدین این بهروز
من بهائی هستم
قبله ام کج شده است
کجی قبله من راست تر از قبله نماست
دست من نیست که فرمان خداست
جا نمازم همه جا جای اطاق
مهرم از پنجره افتاده به یک گوشه باغ
باغ سجاده این بنده مفلوک و چلاغ
من وضو با دو سه تا کاسه آب میگیرم
در نمازم جریان دارد کدام؟جریات دارد چند؟
من نمازم را وقتی میخوانم
که سنگش را انداخته باشد همسایه بد
سنگ از پشت نمازم پیداست
من نمازم را پی یک وقت تلف میخوانم
روی یک رویش سبزینه زالیاف علف میخوانم
کعبه ام بر لب رود
کعبه ام غرق اقاقیهاست
کعبه ام خانه نامادری کل فلسطینی هاست
کعبه ام با بی سیم مرتبط گشته به قلب
میرود شهر به شهر
تا که پیوند دهد کل جهان
حجرالاسود من در کعبه است
ترکش قصه دستی است که خورده است به او
اهل کاشانم . پیشه ام هر کاری است
تازگی معماری است
گاهگاهی با رفیقم قفسی میسازیم
از گل و خشت و هزار نوع ملات
میفروشیم به یکی بیکی قیمت ناب
تا ز صد غرغر صاحبخانه
دل آزرده او شاد شود
اهل کاشانم . بچه آرانم .
نسبم شاید برسد بیکی جعبه پشمک در یزد
یا که یک جعبه گز در کرمان
پدرم هم زنده است
مادرم هم زنده است میروند بقالی
میخرند شیر نخود روغن و یا قاقالی
مرد بقال زمن میپرسد
چند شیشه شیر میخواهی؟
من به او میگویم پیش کاشی سخن از شیر چرا؟
پدرم فرش میبافت
کمک مادر منهم میکرد
خط خوبی هم داشت
مشق جا مانده مارا همه شب پر میکرد
خانه مادری ام در طرف سایه آزادی بود
خانه مان کوچک بود
خانه مان نقطه برخورد من و ناصر بود
آب بی دغدغه میخوردیم
کنتور آب نبود آب انبار نبود
سر هر کوچه دوتا شیر فشاری با فشار
آب یخ داخل کوزه میکرد
تا که کوزه ترکی برمیداشت
مشت بابا یک آ پرکاد توی پوزه میکرد
زندگی در آنوقت صفی از معرفت و عشق و فداکاری بود
صفی از گوشت نبود صفی از مرغ نبود
صفی از شیر ویا ارده و سر شیر نبود
بار خود را بستیم وضعمان بهتر شد
عقل پاورچین پاورچین از شهر تعقل بگریخت
هوس همسر و همدم کردیم
من به مهمانی مامان رفتم
فک و فامیل خودم را بردم
رفتم از شیب اوین سرپائی
تا وسطهای همان کوچه تنگ
چه هوای خنکی داشت هوای درکه
شب سرد زمستانی آن سال قشنگ
من به دیدار کسی میرفتم که همه دور و برش آدم بود
خواهرش بود پدر بود برادر هم بود
کل فامیل در آن باغ پی شوهر خوبی بودند
چیز ها دیدم در ان باغ بزرگ
قفسی بی در دیدم که درش را حاجی داده بر سمساری
من زنی را دیدم آب در هاون میکوبید
ظهر در سفره او تریلی گردش میکرد
من گدائی را دیدم که کاخ داشت و در کوخ می نشست
دختری را دیدم بادبادک داشت
در چراگاه اوین و درکه گاوی دیدم پیر پیری دیدم گاو
من زنی را دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
قد نگو آیه قرآنی نور
مادری دیدم از جنس بهار
پدری تشنه یک قطره از آن آب کهار
اخوی کوزه بدست کوزه ای داشت لبالب ز سئوال
من در آن دور و بر خانه یار
پاترولی را دیدم که بهائی میبردو چه روشن میرفت
گل فروشی را دیدم که بجای گل سرخ
گل دائی به سر طفل یتیمی میزد
و بزی تشنه که از آب حیاط ما خورد
آنطرفتر بغل باغ اوین مردکی گاریچی است
مرد گاریچی در حسرت مرگ
پسرش در حسرت اسبان دگر
چرخ گاریچی است در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
ناتمام
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |