دست نوشته ای با بوی باروت
دست نوشته ای با بوی باروت
یک خانه بزرگ.
پیرزنی نشسته است.در کنارش گرامافونی قدیمی در حال پخش کردن اهنگی است.
برف میبارد.به پنجره میخرد و تبدیل به قطره اب میشود .روی شیشه میلغزد و به زمین می افتد.
پیرزن فنجانی قهوه که از ان بخار بلند میشود را در دست دارد.شالی روی شونه هایش است.همراه با پیرهن بلند.
موهایش از پشت مهر و موم شده است.موهایی خاکستری.
روی صندلی چوبی نشسته است و جلو و عقب میرود.
زنگ خانه میخورد.پیرزن در را باز میکند.
مردی با لباس نظامی جلو در ایستاده پاکت نامه ای را به دستش میدهد.
پرزن دوباره روی صندلی اش مینشیند.نامه را باز میکند و میخواند.
بعد از خواندن ان را تا میکند و روی میزی که کنارش است میگذارد.
نگاهی به روبه رو میکند.فنجان قهوه را برمیدارد.کمی مینوشد.
و برای همیشه چشمانش را میبندد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |