شنبه 95/02/11
شنبه 95/02/11
این روزا کم می نویسم چون زندگیم شده دنیای خیالی و مجازی ....... دوستی که ندیدمش اما حضورش پرنگه وقتم و ذهنم رو پر کرده گاهی می ترسم از خودم از اون گاهی فکر می کنم که چقدر بی پروا شدم ...
تو هفته گذشته پروژه ها و کارام زیاد بود خیلی زیاد که البته ادامه دار هم هست ... خوشحالم ....
کلاسهای ناجی گری رو مرتب میرم مربی جدیدم رو دوست دارم بقیه ساعاتم رو هم چت می کنم ..........خدایا کمک کن .............چقدر سردرگمم ...........
5شنبه با دوستم رفتیم مرکز خرید من خرید نکردم یعنی پول نداشتم حقوثم ندادن و این ماه هم هزینه های پی بینی نشده زیاد داشتم دلم خرید می خواست ...
دیروز هم کلا خونه بودم عصر رفتم قدم زدم برگشتم بعد هم مجبور شدم برم خرید واسه خونه انجام بدم ...مامان امروز میره سفر ...نبودنش همه برنامه های منو بهم میریزه ....ولی باید می رفت...
کار وامم درست نمیشه هممون کلافه شدیم اگه واقعا واسه مبالغ بالا و اینهمه انقدر سخت گیری میشد انقدر اختلاس نبود ...اونوقت برای مبلغ کم من 6 نفر ضامن می خوان ...
خدایا چقدر استرس دارم ........... خدایا .............چی بگم فقط پناهم باش - راهنمام باش نمی دونم چه کنم .................نمی دونم ماجرای شروع شده درسته یا نه ...........