در ضمن چندین حلقه فیلم نوار دیویدی از این مراسم میهمانی و دیگر مراسم
های باغ وجود داره که الان بیست سال از ان تاریخ گذشته باید ببینم کیفیتشو
اگر از دست نداده باشه انها را در معرض دید دوستان قرار می دهم
باری بعد از چند روزی از طرف دادسرا محمود اقا و داود اینا را خواستند و نفری
صد هزار تومان انها را جریمه کرده و محمود اقا را هم یک جریمه دیگر کردند
که سیصد کبوتر به دلخواه خود تحویل دهد و بعد از چند روز دیگر من رفتم
میدان تحریش و از شادروان علی صبا مبلغ سه میلیون تومان را گرفتم و اقای
احسانی هم با بهم خوردن گروی محمود اقا و مامور بازی گرویشان را فسخ
نموده و هیچ گونه تاوانی از طرفین رد و بدل نشد و اما در همه جا شایعه شده
بود که من باعث مامور بازی و بهم خوردن گرو شده ام تا اینکه بعد از یکی دو
سال شادروان دکتر عشقیار که در یک مجلس میهمانی که عده بسیار زیادی
از عشقبازان هم حضور داشته اند اعلام می کند که در روز گروی خدا بیامرز
محمود اقا با علی گردن او بوده که زنگ زده به اداره امنیت ملی و باعث بهم خوردن
گرو او بوده و دلیلش را هم اینطور بیان نموده که در یک میهمانی که محمود اقا هم
حضور داشته یک بحثی به میان امده که در انجا شادروان محمود اقا نسبت به
مرحوم عشقیار بی احترامی و یک جورایی او را کنف کرده در ضمن برای اندسته
از دو ستانی که شناختی از مرحوم دکتر عشقیار ندارند باید به سمع و نظرشون
برسانم که ایشون پدر سه شهید والا مقام بودند
بعد از ان روزی که در دادسرا من با محمود اقا صحبت کرده دیگر او را ندیدم
و هر گونه تماسی هم بین ما قحط شد تا اینکه او بیمار و در بیمارستان بستری
می شود که باز یک شب اقای حسین ایزدی=حسین قزوینی=زنگ زد منزل
و گفت محمود اقا در بیمارستان الوند بستری است بیا برویم عیادتش من گفتم
نه نمی ایم گفت می گویند سرطان دارد یکوقت میمیرد انوقت حسرت می خوری
که چرا بدیدن او نرفتی با شنیدن نام سرطان من بدجوری حالم گرفته شد
به حسین قزوینی گفتم پس فردا بعد از ساعت ملاقات برویم که کسی نباشد
گفت باشد وقرار ساعت شش بعدازظهر را جلوی درب بیمارستان را گذاشتیم
فردا من با یکی از دوستان خود که انهم به دیار حق رفت و تاکسی داشت
رفتیم به بیمارستان دیدیم حسین قزوینی منتظر ما است از همان جلوی
بیمارستان یک دسته گل گرفته و به نگهبان انعامی داده و رفتیم طبقه سوم
جلوی اطاق محمود اقا که رسیدیم من یکجوری شدم در زدیم خانم محمود اقا
در را باز کرد و خودش از اطاق خارج شد داخل رفتیم خدا بیامرز روی تخت دراز
کشیده و سرم به دسنش وصل بود سلام کرده و رویش را بوسیدیم و من یک
کمی با او شوخی کرده و او هم با خنده جواب من را داد