خرگ
خرگ
امیرحسین: آجی من برم یه نایلون بیارم برام توش ارب بریز بیار
من: چییییییییییییی؟
امیرحسین: ارب
من: ابر؟؟؟
امیرحسین: آره. ارب بیار برام دوست دارم ارب بخورم.
فکر کرده راستی راستی می خوایم پرواز کنیم بریم پیش ابرا
رفتیم و رفتیم تا بچه خسته شد و یه جا نشستیم. من رفتم سراغ یه خرگی که اگه کرم توشه بیارم خونه پروانه بشه.
دیدم خرگه میوه داده. از اونجایی که یه مدته گیر دادم به خرگ. که آهای ملت بیاین خرگ بکاریم ابریشم استخراج کنیم. رفتم یه دونه از میوه هاشو بچینم که داخلش رو ببینم. زیر خرگه گود بود.
امیرحسین: آجی می خوای دستت بگیرم نیافتی؟
من: تو خودت رو داشته باش نیافتی فسقلی
داشتم میوه ش رو باز می کردم امیرحسین فکر می کرد از تو میوه کرما میان بیرون.
امیرحسین با اضطراب: آجی مراقب باش کرما دستتو نخورن
من:
بازش کردم خیلی جالب بود. قبلا هم دیده بودم اما خشک شده ش رو. اینجوری جالب تر بود
اینم ابریشمش خیلی جالبه. من قراره یه چیز ابریشمی ببافم...