شراب نگاه و جام تهی دل
شراب نگاه و جام تهی دل
سقف آلونک قلب مرا مینوازد موسیقی باران و عطر سبزه های خیس میافشاند طراوت را پای عطش نفسهای اشتیاق،پایان موسیقی باران آغاز نقاشی خداست در نقاشی هلالی رودخانه ایی رنگ تا رنگ که همچون خم گیسوی تو، آسمان را همچون قابی مینشاند پای دشت و کوه بزرگ،باران مینوازد ساز دل را اگر چتر را بسپاری به نوازش باد و دست بگشایی به رقص و گردش .انوار چشمه ی نور هر صبح به نرمی مینوازد پنجره های پنهان شده در ضخامت پرده های تیره را ،حجاب که از دل گشوده و دریچه ی دریافت را به صحرای شناخت بگشایی ،در هماغوشی کمان نزول تجلی با کمان عروج طلب،اکتشافی عظیم در عقل و قلبت آغاز میشود،درمیابی آنچه حضور داشت و دیده ات آنرا نمی یافت،نزول در بی زمانی و جاودانگی است. شرط دریافت ،اما گشایش دل است به تهی گشتن و طلب را طلب بودن به اندیشه و دل در نیاز.ترنم رود میاید از کوههای در سکوت لغزیده ،دل من تهی میشود..شراب نگاهت کجاست که لبریزم سازد در طرب
رضا 25/2