بهانه ی سوم: نمی شناسم...
بهانه ی سوم: نمی شناسم...
امروز هم به بهانه ی داستانی که نوشتم. یک داستان کودکانه با ایده ای که حس می کنم ایده ی خوبی باشد.
بارها آرزویم نوشتن داستانی با محوریت "دروغ" بود. ایده های قبلی نتوانستند داستان شوند. پیرنگ خوب و شخصیت های جاافتاده ای برایشان پیدا نکردم.
اما داستان "نمی شناسم" با یک ایده ی ساده نوشته شد. هنوز روی کاغذ است. تایپ هم بشود این جا منتشر نمی کنم.
دیروز با فقدان واژه هایی مثل "ببخشید" در زندگی خصوصی ام رو به رو شدم. چقدر از درگیری ها و سختی های ما را عدم حضور این کلمات تشکیل می دهد؟ چقد از بحث های بیهوده را می شود با یک واژه ی محبت آمیز حل کرد؟
زبان سرخ که سر سبز می دهد بر باد، زبان سبز چه می کند؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |