هم ضیافتی ها
هم ضیافتی ها
اندر باب اهداف ضیافت
بفضل حضرت یزدان و همت احباب
به شب نشینی باهم زدوده ایم از خواب
رقم زده است خداوندمان چنین بزمی
عنایتی بنموده است و داده است نظمی
اساس نظم سرور است و شور و سر مستی
نگاه تازه ای از عشق بر همه هستی
سرور دیدن یاران و گفتگو کردن
زحال هم خبر و جستجوی هم کردن
به وقت خواندن برنامه گوش بخشیدن
به درک تازه رسیدن قشنگ تر دیدن
به وقت سور زآجیل و میوه ها خوردن
نه پر خوری که فتادن به درو و یا مردن
ضیافت است چنین بزم و هر که را حالی است
بشکر حق که در اعضاء سرور و خوشحالی است
اندر معرفی اعضاء
اجازه ای بدهیدم معرفی سازم
من این تمامی یاران دست و دل بازم
بزرگ و سرور این یاوران رحمانی
زمانی است در این جایگاه نورانی
اگر چه گرد زمانه نشسته بر رویش
نسیم دست بهاء شانه میزند مویش
بزرگ دیگر ماهم جناب شادابی است
که خلق و خوی بهایی در او تمامی بیست
مثال و شعر و کلامش ندای ایمانی است
شکوه موی سپیدش نه آسیابانی است
چه حکمتی است که شهلا زنش چنین مظلوم
برای راحله و بابک است سخن معلوم
چرا که بابک او فکر هیتلر و بوش است
شنیده ام که سرور اشکان خوب و باهوش است
مگر نمرده هیتلر و آن ایده های ناجورش
چرا که بابک ما سیخ میکند گورش
نصیحتی است مرا این جناب آقا را
مرو زپله تو پایین و ز ان میا بالا
بد است اینهمه پله برای شادابی
بساز جان مهندس آسانسوری آبی
بگفتم آب و مرا سردی اش بیاد آمد
رسید موسم گرما و صد بلا آمد
دوباره کولر و یخچالمون ز بی گازی
برای خانه ما فیلم میکند بازی
پی لوازم و تعمیر هر کجا رفتیم
گمان که ما همه سلطان و صاحب نفتیم
شنیده ام که همین دوستان یخچالی
دعا نموده بیاد نسیم سومالی
نه آن دعا که برای خلاصی از رنج است
همان دعا که کیسه اش از اسکناس بی رنج است
از این نمایش هرساله صحنه ای پیداست
که پشت صحنه ان دست عزت شیداست
فریده همسر با عزت است و با تدبیر
امید انکه شود در کنار عزت پیر
نعیم گل است و پریسا چو بلبلی شیدا
صمیم ما رسیده به آن سن که کس کند پیدا
دلی که بند نباشد به عشق و یا هدفی
مثال دانه در است که مانده در صدفی
جوان زیاد و جهان در کف جوانان است
در این ضیافت ما هم جوان فراوان است
دو خواهرند که چون شیشه آنطرف پیدا
یکی دنای عزیز است و آندگر آیدا
کسی که منجذب عشق و خدمت و درس است
گمان مکن که از اینده در تب و ترس است
کسی که در پی کسب و کمال انسانی است
ستاره ای به سماء رفیع ربانی است
در این میانه گلی است تازه روئیده
که راه رسم و فا را به شخصه پوئیده
به نور داده ز گلبرگ آب اش رنگی
طلب نموده شرابی به رنگ بیرنگی
اگر چه فطرت نیلوفر است پیچیدن
هنر در اینکه بهر شاخه ای نپیچیدن
به عشق مادر فرزانه اش چو پابند است
همیشه سرخوش و سر مست و آبرو مند است
به غیر این گل خوشرنگ تازه روییده
یکی است بلبل دستان خوش سراییده
حمید بلبل گلخانه سلیمان است
نسب بریده ز اغیار و یار جانان است
خوشا بحال مادر این مومنان روحانی
که رهنمای وصالند به بحر رحمانی
بگویم از بنفشه و سینا و نوگل تازه
همان که غیبتشان گشته بیش از اندازه
زمان قبل تولد بهانه غیبت
وجود طفل گرانمایه بوده در هیات
به حکم دکتر و دکتر تران اطرافی
تمام مدت حمل یک ضیافت است کافی
زمان بعد تولد که آمده نوزاد
دلیل غیبت یاران وجود دائم باد
گل است بنفشه و گلدسته اش بود تارا
چه خوب اگر که پدر معنی اش کند حالا
رسیده نوبت زیدی که مومن الخویش است
قدیم آنتن خطی و حالیا دیش است
صدا چو نغمه داوود میان گرمابه
و یا که کوروس و اندی سوار ارابه
دلش چو آینه پاک و سر از هوس خالی
همین نشانه اخذ مراتب عالی
صفای باطن این مرد را خدا بشناخت
که طوق بردگی اش را بگردنش انداخت
زهمسرش چه بگویم که ماه پاییزی است
خوراک خوشمزه اش قرمه است و یا دیزی
خلاصه این زن و شوهر کتاب ایمانند
از اینکه دیر رسیدند بهم پشیمانند
هر آنچه من بسرودم ز احمد و آذر
خدا کند به مونا جون نخورده باشد بد
خبر رسیده مونا در تدارک وصل است
مبارک است چنین وصلتی اگر اصل است
در این زمانه که چینی است عالم و آدم
نمیشود بشناسی زیاده را از کم
ولی بحمد خدا آن گلی که من دیدم
منم بجای مونا بیدرنگ میچیدم
ستاره است سهیل و مونا بود مهتاب
امید انکه منور درآورند از آب
بس اس وصف عروس و عروسی و داماد
بگو سخن تو از انها که رفته اند از یاد
نرفته است زیادم عزیز و دلبندی
اگر چه نیمه عمرم گذشته از چندی
سپهر مانده که هرگز نمیرود از یاد
چرا که کوچه ما در تیول نامش باد
نگو تو کوچه خیابان بنام نامی اوست
به صادرات سپهر است که دست دشمن و دوست
سپهر کوچه و یا کولر و بخاری نیست
سپهر دسته چک فاقد اعتباری نیست
سپهر وحدت جمع است و ما به او محتاج
که جمع فاقد وحدت چو لاستیک بی آج
لوا نرفته به بابا شبیه شهرزاد است
همیشه قصه این دخترک مرا یاد است
زمان بچگی ما هزار و یکشب بود
ز لطف قصه شهرزاد خنده بر لب بود
خوشا بحال سپهر و لوا چو بیکارند
برای قصه دگر شوژه کم نمی آرند
زدخترم چه بگویم که فکر تحصیل است
زبسکه خوانده معارف رقیب هابیل است
از ان زمان که انیسا گرفته است دیپلم
هزار مدرک لیسانس مانده اندر خم
برفت و خواند معارف چو دوره طی گردید
در این خیال که لابد حروف حی گردید
شبی گذشت و توهم دوباره زائل شد
گذشته ها بگذشت و قباله باطل شد
برفته در پی حق و حقوق و این عالی است
اگر چه مخزن این وادی از ازل خالی است
زنم که مونس تنهایی است به تنهایی
شبی بمنزل خاله است شب دگر دایی
دو اسمی است هنوزم ربوب و پروانه
مرا کشیده زفردیس سوی این خانه
در آن دیار مرا صد توان و قوت بود
بنام شوهر خانم رئوفی شهرت بود
ز بسکه بحث عمل بود جای هر گفتار
به تیغ تیز سپردیم فلب کج رفتار
روان شدیم از آن خانه تا به این خانه
بعشق همسر و فرزند و کوی و کاشانه
در ابتدا ز ضیافت بگفتم و اعضاء
مباد بین عزیزان کدورت و بغضا
رسید نوبت ناظم زمان سانسور شد
تمام کاغذ ما لیز و این قلم سر شد
کجاست جرات کاشی و نقد ناظم خویش
چه بهتر است که او را سپارمش بر خویش
کدام خویش از ان به که همسرش باشد
ویا شریک و پسر عم سابقش باشد
در این میانه کسی جز وحید نیکو کار
نمیرسد به هواداری من بیکار
بسرعتی که بریزد زمین جلو بندی
توان بناظم ما هم نماید او نقدی
برد بچال و چنان پیچ او کند پر پیچ
که نشنوند رقیبان سخن دگر از هیچ
اگر چه دیر میاید وحید ما گهگاه
مقصرند خیابان و مردم و این راه
مقصر است خیابان که پر ترافیک است
ویا که راه پراز چاله چوله شیک است
اگر که خرده بگیرد به اصل برنامه
فرانک است و وحید است و گوشه خانه
فرانک است و دوفرزند ساکت و مظلوم
دوتا جوان مودب چو راحت الحلقوم
یکی امید و یکی آرزو که همسالند
دوتا پرنده خوشرنگ و خوش پر و بالند
تمام مردم دنیا که جزء آمارند
امید در دل و در سر صد آرزو دارند
برای دیدن صبح سپید سر مستند
دل از کویز بریده بباغ دل بسته اند
شریف ملت و وقت تنگ و مستعد افزون
ببین نتایج زجر وشکنجه و هم خون
سپیده سر زده افواج مقبلین در راه
من و توئیم که باید صفا دهیم این راه
بجهت عزیزانم در جمع یک ضیافت بسیار نورانی