(بخش نخست)
@shahnamehbarayehame
چون طهمورث از جهان رفت پسرش جمشید به جای او نشست و به رسم پادشاهان کمرشاهی بر میان بست و تاج بر سر نهاد .جهان او را رام و رهی شد و از خصومت و داوری رست .دیو و پری طاعت او را گردن نهادند .مردمان را گفت که هم فر یزدانی دارد و هم شهریاری و دینداری . دست بدان را از بد کردن کوتاه می کند و جانها را به سوی روشنی رهنمون می گردد.ابتدا به ساختن جنگ افزار پرداخت .آهن را نرم کرد و از آن خود و جوشن و زره و پوشش زرهی برای اسب ساخت و پنجاه سال در این کار رنج برد و صرف وقت کرد . پس از آنکه رشتن و تافتن از ابریشم و کتان و مو و پشم را به مردمان آموخت از آنها پارچه های گوناگون ترتیب داد . چون این امور سامان گرفت پنجاه سال دیگر صرف جمع آوری و طبقه بندی مردم کرد .
پادشاهی جمشید
(بخش دوم )
@shahnamehbarayehame
آدمیان را به چهار گروه بخش کرد ؛ گروهی را که کارشان پارسائی و پرستش خدا بود و در کوهساران جای داشتند ، عنوان روحانی داد و نگهبان آتش کرد ، گروهی دیگر را که جنگاوران و دلیرمردان بودند عنوان لشکری و سپاهی داد و به نگهبانی تخت شاهی و ایمنسازی کشور گماشت و خواست که برپا دارنده آیین مردی و پهلوانی باشند ، گروه سوم را که اهل کشت و ورز بودند و نان از کشته خویش می خوردند بی منت دیگران ، کشاورز نامید و دسته چهارم را که به کارهای صنعتی و ساختن چیزهای ضروری مشغول بودند دستو ر زان و صنعتگران نام نهاد و برای هر یک از این طبقات پایگاه و نرتبه خاص را در نظر گرفت . پنجاه سال زمان گرفت تا هر کس مایه و اندازه خویش بدانست .پس به دیوان دستور داد تا خاک را با آب سرشتند و از آن خشت ساختند و از خشت و سنگ و گچ دیوار بنا کرد و ایوان و کاخ و گرمابه و خانه ترتیب داد . آنگاه در معدنها کاویدن گرفت و گوهرها چون یاقوت و زمرد و سیم و زر یافت و به کار برد . سپس به خوشبویها و عطرها روی آورد و بعد به چاره دردها و درمان بیماریها پرداخت و پزشکی را باب کرد و کشتی ساخت و از کشوری به کشور دیگر از روی آب سفر کرد . پنجاه ستل نیز در این امور صرف شد . پس از این کارها تختی بلند ساخت و گوهرهای بسیار بر آن نشانید و بر آن تخت نشست و دیوان را فرمود تا آن را برداشتند و به هوا بردند .مردمان بر او گوهر افشانی کردند و چون سر سال نو و روز آغاز فروردین ماه رسید فرمان داد تا جشنی بزرگ برپا کردند و خود بر تخت نشست و آن روز را روز نو نامید . جشن نوروز اینچنین ازو یادگار ماند .
پادشاهی جمشید
( بخش سوم )
@shahnamehbarayehame
جمشید سیصد سال با چنین وضع و حال بزیست . مردمان نیز آسوده و بی درد و رنج بودند ، کسی بیکار نبود و دردمندی نداشت . دیوان شاه را بر تخت نشانده به هوا می بردند و مرغان بر سر وی صف می بستند . چون دیر زمانی برآمد جمشید شاه به خود توجه کرد ، شکوه و جلال خود را در نظر آورد و همه جهان را بنده و مطیع خود دید . خودپسندی و تکبر و منیت اندک اندک سراسر وجود او را فرا گرفت ، پس بزرگان و گرانمایگان لشکر را پیش خواند و بدیشان گفت که هنرها در جهان همه از من پدید آمده است ، گیتی را به خوبی آراسته ام و همه چیز حتی خواب و راحت شما از من است ، مرگ را نیز از شما برداشته ام و چون چنین است باید به من بگروید و مرا خداوند بخوانید ، آنکه به من نگرود اهریمن کیش است . بزرگان سر در پیش افکندند و خاموش ماندند . این حال و خیال باعث گشت تا فر یزدانی ازو جدا شد و مردم آرام آرام از وی روی گردان شدند و طی بیست و سه سال سپاه یکسره از گرد درگاه او پراگنده شدند و کارها بی نظم و درهم گشت . جمشید چون چنین دید از کرده و گفته پشیمان شد اما سودی نداشت ، چه خداوند بر او خشم گرفته بود و پیوسته فر او می کاست و جلالش کاستی می گرفت و این هنگام بود که ضحاک ماردوش پدیدار گشت .
@shahnamehbarayehame
برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر / دکتر سید محمد دبیرسیاقی / نشر قطره