مصاحبه با سیروس ابراهیم زاده – بازیگرسینما وتئاترو تلویزیون.
س: استاد! تا آنجا که ما می دانستیم شما متولد 1316 درشهراردبیل هستید و تا شش سالگی هم در این شهربودید و بعد به تهران مهاجرت کرده اید چه تصاویری ذهنی ازآن سالها دارید!
ج: 12 فروردین 1316 در محله عالی قاپو به دنیا آمدم . مقارن جنگ جهانی دوم.از چیزهایی که به یاد دارم حضور سربازان روسی در اردبیل است. خانه یی که به دنیا آمدم زیاد یادم نیست ولی بعد به خانۀ دیگری نقل مکان کردیم نزدیک تنها کارخانه برق که « ماتورخانا» می گفتند و سروصدای زیادی داشت . البته روزها صدایش کمتربود.یادم هست که خیلی جاها برق نداشت و ما هم بعداً صاحب برق شدیم . پدرمن محمدعلی ابراهیم زاده که او را "میرزامحمدعلی" می گفتند فرزند مشهدی ابراهیم برادر مشهدی جبارفیاض تعزیه گردان معروف که « عالاقاپی جباری» می نامیدندش. چندتا از تعزیه هایش را همراه مادرم دیده بودم. مرد با فرهنگی بود و با مشروطه خواهانی همچون باباخان همکاری داشت و به این خاطر دستگیرشده بود. یادم نمی رود که در زندان چنان به کف پاهایش شلاق زده بودند که بعدها هم در هنگام راه رفتن مشکل داشت.
س: پدرتان چه کاره بودند؟
ج: پدرم بعد از اینکه ازدواج می کند برای کاروتحصیل به مسکو می رود و در تجارت خانه ای که متعلق به آقای "درودی" معروف بود به عنوان حسابدار مشغول کار می شودو لقب میرزا را ازآنجا به اول اسمش اضافه می کند. پدرم به چندین زبان مسلط بود از جمله روسی، آلمانی و فرانسه.
س: خیلی آدم با استعدادی بوده پس!
ج: یادم هست که می گفت" فرانسه را که در اردبیل یاد گرفته بودم در مسکوچندان به دردم نخورد و مجبور شدم روسی یاد بگیرم" بعد از آنکه آقای درودی تجارتخانه اش را به آلمان انتقال می دهد پدرم را هم با خود به آلمان می برد و پدرآنجا آلمانی یادمی گیرد و با ایرانیان روشنفکرمقیم آلمان از جمله کاظم زاده ایرانشهرآشنا می شود . پدرمن جزو کسانی بوده درجهت ترقی خواه و پیشرفت وطن فعالیت می کرده اد.
س: مادرتان از چه خانواده یی بودند؟
ج: مادرمن دخترحاجی عبدالعزیزتاجرمعروف بود و یک خویشاوندی هم با پدرمن داشته است و برادرش شیخ غفورعاملی سالهای سال پیش نماز مسجد تازه میدان بود.
توی شجره نامه ما هست که جد ششم یا هفتم من درزمان شاه عباس یک کاشیکار اصفهانی بوده است. که مأموریت پیدا می کند از اصفهان بیاد و در اردبیل مقبره شیخ صفی را کاشیکاری کند که احتمالاً اسمش حاجی اسد یا حاجی حبیب بوده است.بعد از مدتی حضور در اردبیل ازدواج می کند و ماندگارمی شود .
س: شما چندبرادر و چند خواهربودید؟
ج: ما سه برادر بودیم و یک خواهر . حبیب بزرگترین برادرم بود بعد از ایشان کریم و من .کوچکترین فرزندخاواده ما خواهرم توران است که در رشت زندگی می کند.
س: برادرهای بزرگتر چه تأثیراتی روی شما گذاشتند؟
ج: حبیب دیپلم اش را در اردبیل اخذ کرد ویکی ازشاگردان ممتاز دبیرستان صفوی اردبیل بود. این دبیرستان مدیری بسیار روشنفکرداشت که ازگروههای تئاتری باکو دعوت می کرد تا بیایند در سالن مدرسه نمایش اجرا کنند برادر من درانجمن نمایش مدرسه نقش اساسی داشت که « آرشین مال آلان» را اجرا کرده اند و می تواند محصول مشترک اردبیل و باکوبه حساب آید .
برادرم حبیب در زندگی من و مخصوصاً علاقه ام به تئاتر و پیگیری آن نقش اساسی داشت.یادش گرامی باد...هفت سال پیش فوت کرد. استاد داشگاه بود در رشته برق و مکانیک در روسیه و آلمان تحصیل کرده بود و درجه دکتری داشت.زنده یادان ایرج افشار و دکتر پرویز خانلری از هم شاگردان دوره دبیرستان او بودند در "فیوز بهرام "تهران.
س: وقتی رفتید تهران کجا ساکن شدید؟
ج: درنزدیکی های کوچه میرزامحمود، امام زاده یحیی، ازمحله های سنتی تهران خانه یی اجاره کردیم.
س: فضای مدرسه چگونه بود؟
ج: من بچه یی بودم که بدلیل داشتن خانوادۀ فرهنگی از همان سالهای دبستان کتاب می خواندم. درکلاس چهارم، پنجم دبستان که منتقل شدیم رفتیم طرفهای خیابان فرهنگ با هژیرداریوش آشنا شدم و انجمن ادبی و انجمن نمایش راه انداختیم-زنده یاد هژیرداریوش کارگردان سینما و همسر سابق گلی ترقی نویسنده معروف . یک روزنامه دیواری هم در می آوردیم.من نوشتن را از همان سال ها شروع کردم . داستان کوتاه و شعرمی نوشتم . نشریه ای آن موقع منتشرمی شد به اسم" دانش آموز" شعرهای من آنجا چاپ می شد.
درجشن آخرسال ششم ابتدایی یک نمایشنامه یی با هژیرداریوش کارکردیم که از مریض خیالی مولیر برداشت شده بود و هژیرنویسنده و کارگردان بود من بازیگرآن بودم.و این در سکوی پرتاب من بود من برای تئاتربود البته پدرمن علیرغم اینکه از روشنفکران روزگار خود بود ولی به فعالیتهای تئاتری من روی خوشی نشان نمی داد. حتی درحد فعالیتهای مدرسه.
س: یک سوال تاریخی برای من پیش می آید که چرا پدرها با فعالیتهای جنبی فرزندان مخالف هستند؟
ج: به نظرمن فاصلۀ نسل ها درجامعه ما خیلی زیاد بوده هنوز هم هست ! فاصله ای که ازلحاظ تاریخ تجدد و توسعه و چالش های بین سنت و مدرنیته وجودداشته . همیشه مساله ساز است : برای یک دنیایی تربیت می شویم وبه دنیای دیگری پرتاب می گردیم . فرزندان به هرحال متجدد بوده اند.
س: پس علیرغم میل پدربه نمایش علاقمند شدید وآن را ادامه دادید!
ج: بعله... وقتی که من درکلاس چهارم ادبی دردبیرستان طباطبایی بودم.انجمن نمایش خیلی فعال بود علاوه برجشن آخسال در موقعیت های دیگری هم هرسال دوسه تا اجرا داشتیم که من اولین نمایشنامه ام را درشانزده، هفده سالگی نوشتم به اسم شهرت. ماجرای یک جوانی که بشدت عشق به شهرت داشت و به آن دست نمی یافت و آخرکار خودش را از طبقه سوم پایین می انداخت تا بلکه از ای راه به معروفیت دست پیدا بکند. تا اینکه یک موسسه یی اعلام کردم کلاسهای بازیگری دایرکرده و اسمش هم انستیتوتوانا بود. بچه هایی که توی کلاسهای خیرخواه(تئاترسعدی) شرکت کرده بودند در آن انستیتو تدریس می کردند به اسامی کامل حلمی، منوچهرقاسمی و سروش خلیلی.
این اساتید جوان یک گروهی داشتند به اسم گروه اسکار که آدمهای معروف همچون عبدالله بوتیمارهم عضوگروه بودن که بصورت حرفه یی صبح های جمعه تئاتر اجرا می کردند.
آن گروه اسکاربعدها توانست یک جایی را اجاره کرد و تبدیل به تئاتربکند و چندین تئاترهم روی صحنه برد که بعدها ورشکست شد.
تا اینکه اسکویی ها(مصطفی و مهین) وارد ایران شدند که فارغ التحصیل مسکو بودند و ما رفتیم درکلاسهایی که دایرکرده بودند شرکت کردیم و نمایش هایی هم روی صحنه بردند از جمله اتللو.
من جزء اولین دانشجویان کلاسهای این دو بودم و برای اولین بار وارد یک گروه حرفه یی شدم و درنمایش اتللو یک نقش بازی کردم و بیشتر از یکسال هم آن را روی صحنه داشتیم.
بعد من رفتم توی دانشکده با عده یی آشنا شدم ازجمله ایرج گرگین که در رادیو گویندگی می کرد پیشنهاد داد که در برنامه دوم رادیو که برای تهران پخش می شد با بیژن مفید، فهیمه راستکار و رامین فرزاد یک گروه تئاتر برای رادیو تشکیل بدهیم که خیلی کارمان رونق گرفت و رادیو ایران ازما دعوت کرد در برنامه هایش شرکت کنیم .بعد هم که من به استخدام رادیودر آمدم با حقوق خیلی خوب. 360 تومان که آن زمان پول خوبی بود
س: اولین ذهنیتی که من ازسیروس ابراهیم زاده دارم. مربوط می شود به سریال عطرگل یاس و گفتگوی شما با داود رشیدی و صدای خیلی خاص و لحنی خاص ترکه کاملاً منحصربفرد است.
این صدای خاص چقدر در پیشرفت شما تأثیرداشت؟
ج: من درنوجوانی صدای دورگه ای داشتم. من جزو نسلی هستم که برای اینکه بتوانم روی صحنه بروم خیلی زحمت کشیدم یادم هست توی همان کلاسهای سروش خلیلی درسالهای 1333- 1332 من کتاب تئاتر نوشین را داشتم و روی صدای خودم خیلی کارکردم . تمرین بیان می کردم بیشترازهمه دوستانم.یادم هست می رفتیم خارج ازشهر و داد می زدیم ساعتها این تمرینات را انجام می دادیم.بعد ازآنکه وارد رادیو شدم تازه کشف کردم که صدای من صدای بدی نیست .ازاین صدای در تئاتر و سینما و تلویزیون خیلی استفاده کرده ام
س: چه جوری شد که زبان یاد گرفتید.
ج: مهم ترین دلیل اش این بود نمایشنامه های شکسپیر را به زبان اصلی بخوانم .
س: به نظرخودتان مهم ترین کارهایی که تا قبل ازرفتن به انگلستان و ادامه تحصیل درآنجا انجام دادید کدام ها بودند؟
یکی از مهم ترین کارهایم نویسندگی و کارگردانی نمایش «تیارت فرنگی» بود که مدت 45 شب به روی صحنه رفت و بازیگرانی همچون بهزاد فراهانی ، اسماعیل خلج،بهمن زرین پور در آن حضور داشتند و بازتاب خوبی درنشریات آن زمان داشت. بعد از بیژن مفید کارگردانی برنامه دوم رادیو به من سپرده شد و من چندین سال آن را ادامه دادم تحت عنوان آشنایی با آثار دراماتیک جهان که نمایشنامه های خیلی خوبی از شکسپیر، ایبسن، یونسکو، دیوید ممت و.... اجرا می شد و محدودیت زمانی هم نداشت. و افرادی مثل بهمن مفید، مرتضی عقیلی، برادران شیراندامی، نیکوخردمند، آذردانشی و ... جزء گروه من بودند که به دانش من خیلی کمک می کرد.
س: کی وارد سینما شدید؟
فکرکنم با ستارخان وارد سینما شدم. قبل ازآنکه من وارد سینما شوم سریالی بود به اسم« اختاپوس» که نقش زیادی درچهره شدن من داشت .البته با پرویز صیاد کارهای دیگری هم کرده بودیم و ازآن طرف هم صیاد تئاتر حسن کچل را با علی حاتمی کارکرده بود و من توسط پرویز صیاد با علی حاتمی آشنا شدم و فیلم های ستارخان و حسن کچل و بعدها هم کمال الملک را با اوکارکردم.
س: چی شد که تصمیم گرفتید ادامه تحصیل بدهید و انگلیس را انتخاب کردید؟
ج: بعد از اینکه اتللو را بازی کردم عاشق شکسپیرشدم .خیلی دلم می خواست برای ادامه تحصیل به انگلستان بروم منتها شرایط مالی اش را نداشتم .تا اینکه از طرف تلویزیون بورسی برای ادامه تحصیل به من تعلق گرفت و چهارسال تحصیل و زندگی درآنجا افق تازه یی از تئاتر را دربرابر دیدگان من گشود.